" با لنز کوفتی موافقم ولی با رنگ کردن موهام نه!.."

جین اینبار خطاب به کریسی که پاش رو روی هم انداخته بود و با بیحوصلگی کولی بازی پسرک رو تماشا میکرد، گفت..

" قراره خوشگل‌تر بشی جین..چرا انقد جفتک میندازی؟!.."

کریس گفت و شقیه‌ش رو ماساژ داد..
به هر حال میدونست با سوکجین سرکش، خیلی مکافات داره و این تازه اولش بود!
هواسا کاملا کریس رو در جریان اخلاقیات و رفتارهای لجبازانه‌ی جین قرار داده بود..

" بهم اعتماد کن پسر...اگه بدت اومد دوباره مشکی میکنیم..."

کریس اطمینان داد و لحظه‌ای که جین با حرص پره‌های بینیش باز و بسته میشد، به آرایشگر اشاره کرد تا کارش رو شروع کنه..
کریس وقتی مطمئن شد جین بی هیچ حرفی با دستای تو هم گره زده و قیافه‌ی برج زهرمارش به آینه خیره شده، از اتاق خارج شد..

آرایشگر کارش رو شروع کرد و جین تو دلش دعا کرد به موهای نرم و نازش صدمه‌ای وارد نشه!
اول از همه موهاش رو یکم کوتاه کرد و بعدش رنگ رو روی موهای پرکلاغیش کشید...
بوی شیمیایی و خاص رنگِ مو، توی بینیش پیچید و باعث شد به یاد سالهایی بیوفته که خودش توی عمارت موهاش رو رنگ میکرد...
دوران نوجوونیش بیشتر رنگ‌ها رو روی موهاش امتحان کرده بود..
ولی بعد که به جوونی رسید دیگه حال و حوصله‌ی رنگهای فانتزی رو نداشت..
رنگ موی طبیعی خودش رو به مواد شیمیایی ترجیح میداد...
جیمین با ذوق دور و برش میچرخید و گاهی هم لوهان بهشون سر میزد..

بعد از اینکه موهاش رو شستن و با سشوار خشکشون کردن و موهاش حالت گرفت، نوبت لنز‌هاش بود..
لنزها رو با بدبختی توی چشماش انداختن و انقدر اشک از چشماش چکید که حس کرد دیگه نمیتونه جایی رو ببینه!

با دیدن خودش توی آینه به جای اینکه چشماش از شدت زیبایی برق بزنه و خوشحالی وجودش رو پر کنه، یه حس سرخوردگی وجودش رو پر کرد...

" خب...جین آماده شد___.."

همین که کریس وارد اتاق شد و جین رو دید، حرفش تو دهنش ماسید!
اون لعنتی!
امکان نداشت با وجود اینکه مردمک‌های نقره‌ای رنگش به رنگ تیره ای در اومده باشه، دوباره انقدر زیبا بدرخشه.....
با اون رنگ مویی که متفاوت بود و تار‌های پرکلاغیش رو روشن تر و براق تر کرده بود..

" اِهِم!.."

صدای سرفه‌ی مسخره‌ای از کنار گوشش شنید و چشم از جینی که با نگاه بی‌حس به آینه و خودش زل زده بود گرفت...
جیمین سلقمه ای به رئیس وو که شیفته به پسرک تازه وارد خیره شده بود زد و از اون عالم بیرون کشیدش...

موهای آتیشی رنگ همراه مردمک‌های مشکی و طبیعی که توی آینه میدرخشیدن، باعث میشد هر کسی که توی اتاق گریم وجود داشت، به الهه‌ی شیطانی روبه‌روش خیره بشه..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now