" دادگاه کیم تهایل رو برای حداقل دو ماه به تعویق بنداز...فعلا باهاش کار دارم.."
هواسا خطاب به همکارش گفت و اون مرد هم بلافاصله احترام نظامی کرد و از اتاق خارج شد..
زن نفس عمیقی کشید و به پشتی صندلیش تکیه داد..
کراواتی که دور گردنش بسته بود و جزی از لباس فرمش به حساب میومد، دور گردنش احساس خفگی بهش دست میداد..
نمیدونست تا کی میتونه دادگاه تهایل رو به عقب موکول کنه و سوالاتی رو ازش توی بازجویی بپرسه که شک برانگیز نباشه..
نمیدونست چقدر دیگه باید کشش میداد تا نامجون و تهچان هم دست به کار بشن و سراغی از تهایل بگیرن..
این طوری میتونستن با هم تهایل رو از این شر لعنتی خلاص کنن..
هرچند...
دیدار دوباره با تهچان و نامجون کوچولویی که قدیمها همیشه به پر و پاهاش میپیچید، یکم خطرناک بود!
با اون هوشی که نامجون داشت، ممکن نبود که نفهمه گم شدن جین یه سرش هم به هواسا مربوط میشه!
به هرحال هواسا آموزگار نامجون بود..
اون پسر رو بهتر از هرکس دیگهای میشناخت...
کراواتش رو از دور گردنش شل کرد و دوباره نفس عمیقی کشید..
اداره پاسگاه توی این وقت از ظهر تقریبا خلوت بود..
پس با خیال راحت روتین هر روزش رو شروع کرد..
از باکسی که زیر میزش بود و درش هم قفل شده بود، بطری مشروبی بیرون کشید..
این عادتش بود که توی محل کارش و دقیقا تو دفتری که بغل اتاق رئیس بود، شات به شات ویسکی و یا وودکا میزد و بخاطر ظرفیتی که از نوجوونی داشت، دیر مست میشد و جای نگرانی نداشت..
کی اهمیت میداد؟
هواسا سرهنگ اون کلانتری بود و هرکاری دلش میخواست انجام میداد..
البته بدون اینکه کسی متوجه بشه!
همکاراش هر چقدر که میخواستن میتونستن دخترا و پسرای زیر 18 سال رو به جرم یواشکی بار رفتن و مست کردن دستگیر کنن..
ولی این هواسا بود که بدون اینکه از همون نوجوون ها تعهدی بگیره و یا به خانوادهشون خبر بده، از کلانتری پرتشون میکرد بیرون و تنها یه نصیحتی میکرد..
و اونم این بود : " اینو بدون دنیا به یه بچهای که حاصل یه سکس توی اوج مستیه، نیاز نداره..پس قبل از مست کردن اگه دیک داری قبلش دوتا کاندوم روی دیکت بکش و یا اگه رَحم داری، به پارتنرت بگو دوتا کاندوم روی دیکش بکشه! "
این وسط فقط دخترا و پسرای نوجوون بودن که با شنیدن این نصیحت، با چشمهای گرد شده راهشون رو میکشیدن و میرفتن و توی راه به این فکر میکردن که : " عجب سرهنگه گنگ و لاتی بود!.."
و هیچکس درواقعه نمیفهمید که هواسا از سن 19 سالگی وارد بزرگترین گنگ کرهجنوبی و یا حتی خاورمیانه شده و واقعا یه گنگستر بوده!
شات کوچیکش رو ازش پر کرد و همون طور که پاهاش رو طبق عادت روی میزش مینداخت، جرعه جرعه از نوشیدنی مرغوبش مینوشید و پروندههای مختلف رو بازرسی میکرد..
اکثر گزارش دزدی از خونههای اهل محل بود و چیز خطرناکی به چشم نمیخورد..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
