" اره هواسا زیاد از شرایط بحرانیت گفته...راستی..ما دیشب منتظرت بودیم و نمیتونی تصور کنی چقدر افرادم دنبالت گشتن و فکر میکردیم بلایی سرت اومده!..حالت خوبه!؟.."
نگاه کریس روی آتل و دست آسیب دیدهش نشست..
چه بلایی سر پسرک زیبا و تازه وارد اومده بود!؟
" حالم بهتره..متاسفانه گولو شهر امنی به نظر نمیاد و همین که پامو توش گذاشتم خواستن بهم دست درازی کنن!..به هرحال...یکی از اهالی منو پیدا کرد و مداوا شدم...."
سوکجین پشت پرده صحبت میکرد و خیال نداشت تمام اتفاقات رو شرح بده..
فعلا اعتماد کردن به غریبه ها واسش جرم حساب میشد!
" نه اشتباه میکنی...گولو خیلی امنه ولی...خب..منم بودم با دیدن چشمای رنگی و ظرافتی که توی جسم مردونهت حبس شده، خلافکار میشدم!..."
کریس خم شد و با پوزخندی حرفش رو تموم کرد..
فشاری که جیمین به شونهش وارد کرد باعث شد دست از نگاه کردن افراطی به چشمای اغواکنندهی جین برداره..
این خاصیت رئیس وو بود و بلافاصله جین هم باهاش آشنا شد..
که یعنی لاس زدن!
اون مردی که بهش میخورد تقریبا 30 سال به بالا سن داشته باشه و با یه لحن جذاب و ریتمیک، جملاتش رو ادا میکرد..
صدای گیرا و مردونهش مثل چهرهی پخته و جا افتادهش بود..
بی شک توی ذهن سوکجین، کریس وو در همین برخورد اول یه مرد کامل و جذاب جلوه میکرد..
" بهتره بهش عادت کنید...چون قراره زیاد این جسم ظریف که توی مردونه بودنم حبس شده، ببیند!.."
با جواب سوکجین که به طرز ماهرانهای هم بی احترامی کرد و هم با احترام کریس رو شست و کنار گذاشت، مرد بزرگتر سرش رو عقب برد و با صدای بلندی زد زیر خنده!..
اون پسر زیبا چی بود؟
یه الههی سخنگو و اغوا کننده که رام نشده بود؟!
" ازت خوشم میاد!..همون طوری که هواسا میگفت زیادی سرکش و جذابی..."
جین چشم غرهای رفت و سرش رو برگردوند...
حرف از هواسا شد و باید بعد این جلسه، حتما باهاش تماس میگرفت..
" خب بریم سر اصل مطلب...ببین سوکجین..من بی پرده حرف میزنم و حاشیه نمیرم...میخوام بدونم میخوای چیکار کنی؟..من از تمام سرگذشتت باخبرم و خب....بیا روراست باشیم.."
کریس جدی گفت و از مودخنده و شوخی بیرون اومد..
به جیمین اشاره کرد تا از پسرک زیبا، پذیرایی کنه..
و جیمین هم از بار کوچیکی که گوشهی اتاق رئیس بود، شات های کوتاه رو با ویسکی مرغوبی پر کرد..
درهمین حال هم نصف بیشتر حواسش روی مکالمهی جین و رئیس وو بود..
" مهم این نیست که من چی میخوام..
خواستههای من بستگی به حجم چیزی که شما میخواین داره!..شما بهم بگید...بابت کارایی که قراره واسم انجام بدید چی میخواین؟!.."
سوکجین روی کاناپه خم و به جلو متمایل شد..
حتی جیمینم متوجه جدی بودن بحث شده بود و جرعت حرف زدن نداشت...
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
