میتونست نگاه متعجب و کنجکاو پسرک رو روی آتل دستش ببینه..

" نمیتونم خودمو معرفی کنم سفید برفی!..بهم بگو رئیست کجاست..."

سوکجین یکم لاس زد تا پسرک نرم بشه...
نمیخواست بی گدار به آب بزنه چون میترسید کسی شناساییش کنه...
ولی پسرک فعلا محو چشمهای متفاوتی بود که جلوش ایستاده بود..

" هی توعم فکر میکنی اون سفید برفیه؟..."

صدای ظریف و نازکی از پشت سرش شنید و برگشت...
اینجا چخبر بود؟!

برگشت با پسری که مثل پسر سفید برفی ، ظریف و کیوت بود مواجه شد!
خب اره اینجا گی کلاب بود و ممکن بود همچین پسرایی رو ملاقات کنه..
هواسا آدرس یه گی کلاب رو بهش داده بود و گفته بود که رئیسش میتونه بهش کمک کنه...

" جیمین!.."

سفید برفی با ناله‌ای مخالفتش رو اعلام کرد و چشم غره‌ای به پسر تازه وارد شده رفت...

" سلام سوکجین!..به کلاب دریم بویز خوش اومدی......."

پسری که جیمین خطاب شده بود گفت و چشمکی به سوکجین زد...
اوه نه!
اینجا قراره چه اتفاقات جدیدی بیوفته!

_______________________

عینک سبکی که روی چشمهاش نشسته بود با انگشت اشاره و شست، با بالا هدایت کرد و روی موهاش گذاشتش..
به پشتی صندلی راحت و نرمش، تکیه داد و نگاهش رو از مانیتور گرفت..
به سقف زل زده بود و به چهره‌ای که همین حالا داخل مانیتور دیده بود، فکر میکرد..
موهای مشکی و بلند..
چهره‌ی کره‌ای که برخلاف مونث بودنش، زیاد بانمک و ظریف نبودن..
هیکل رو فرم و قد تقریبا بلند و با چهره‌ی سرد و بی‌تفاوتی که زن داشت، باعث میشد نامجون مطمئن بشه که واقعا یه سرهنگه!
رزومه‌ی درخشان با چندتا مدال افتخار توی پرونده‌‌ش نشون میداد که کارش درسته..
و از همه مهم تر اینکه کارشون با وجود این زن سخت تر شده بود..
سرهنگ اه هه جین، بیش از اون چیزی که نشون میداد نفوذ داشت و توی کارش شک و تردیدی وجود نداشت..
یا بهتره بگیم توی کارش هیچ شکستی وجود نداشت!..
کارشون در اومده بود!
با وجود همچین بازپرس و سرهنگی، چطور میخواست ته‌ایل رو نشون بدن؟!
هر جند تمام این فرضیه ها از تفکرات نامجونی بود که نمیدونست هویت اصلی هه جین کیه!..

دوباره نگاهش رو به مانیتور داد..
عکس هه جین روی صفحه بود..همراه با بیوگرافی و عملکردش توی کلانتری شرق گنگنام..
چند تقه به در خورد و ته‌چان وارد اتاق پسرش شد..

" خب..پرونده‌ی بازپرسه چطوریاس؟..ارزشش چقدره به نظرت؟.."

ته‌چان درحالی که روی کاناپه‌ی نزدیک به میز می‌نشست پرسید‌‌..
تازه از شرکت برگشته بود و انقدر این چند مدت در نبود ته‌ایل یه تنه با نامجون کارهای شرکت رو اداره میکرد، که خسته شده بود..

نامجون نگاه دوباره ای به عکس روی صفحه انداخت..
ارزش این زن چقدر بود؟
اگه میخواستن باهاش یه جلسه بذارن و بخرنش، میتونستن تضمین کنن که ته‌ایل رو نجات میدن؟

" نمیدونم..من تاحالا بین بازپرس‌ها ندیدمش.."

نامجون گفت و لپتاپش رو چرخوند سمت پدرش تا اونم نگاهی به اطلاعات اه هه جین بندازه..
ته‌چان خودش رو جلوتر کشید و نگاهی دقیق به عکس زن انداخت..

" رشته‌ی دانشگاهیش آی‌تی بوده..ولی بعد یه مدت انصراف میده و توی دانشگاه افسری مشغول میشه..بخاطر عملور خوبش، ترفیع میگرفته و.."

" گفتی دانشجوی آی‌تی بوده؟.."

ته‌چان با چشمهای ناباوری که مشکوک شده بودن، خیره به عکس وسط حرف نامجون پرید..

نامجون با سوال پدرش، چند ثانیه توی فکر رفت!
درحالی که ته‌چان با ابروهای بالا رفته روی عکس زن زوم میکرد، نامجون به کتابخونه‌ی کوچیکش که انتهای اتاقش بود، ماتش برده بود!
دانشجوی آی‌تی بوده که انصراف داده و توی دانشگاه افسری مشغول شده..
گذشته‌ش چندان مشخص نیست ولی گفته شده که زندگی سختی داشته..
تقریبا 40 و خورده‌ای سنشه و...و اسم اصلیش هه جین بوده..

" این..."

حرف ته‌چان توی دهنش ماسید چون نامجون بلافاصله روی میزش خیمه زد و لپتاپش رو روبه‌روی خودش کشید!
با چشمهای گرد شده اجزای صورت زن رو اسکن کرد!
باورش نمیشد!
این نگاه و این چشمها همون بودن!

با دست‌های لرزون توی یکی از پوشه های لپتاپش رفت و چندتا عکس قدیمی رو که یه زمانی با بدبختی بازسازی و باکیفتیتش کرده بود، پیدا کرد..
یه عکس قدیمی که از بچگی خودش و یک زن دیگه بود..
اون زن رو به خوبی به یاد داشت..
هواسا..
همون زنی که وقتی خیلی کوچیک بود، دوست صمیمی مادر خودش و مادر جین بود..
همون زنی که برای اولین بار بهش یاد داد چطور مانیتور کامپیوتر های قدیمی روشن کنه و چطور باهاشون کار کنه!
هواسا اولین کسی بود که باعث شد به سیستم‌ها و کامپیوترها علاقه‌مند بشه!
چطور میتونست این زن رو فراموش کنه؟!

" اه هه جین!..همون هواسای قدیمه!!.."

نامجون زمزمه کرد و با قرار دادن عکس قدیمی زن کنار عکس جدیدش، مطمئن شد..
شاید سنش بالا رفته بود و به زیباییه قدیم نبود..
ولی چشمهاش و لبخند ملیحش همون بودن..

همین لبخندی که موقعه آموزش نرم افزار های مختلف، به نامجون میزد و تشویقش میکرد..

" هر چه سریع‌تر بگو آدرس خونه‌ش رو پیدا کنن..هر چه سریع‌تر باید ببینمش!.."

نامجون با خودش زمزمه میکرد ولی درواقعه غرق شده بود توی چندین سال پیش..
چطور شده بود که بعد چندین سال، دوباره سر و کله‌ی هواسا پیدا شده بود؟
اونم بازپرسه ته‌ایل!
اینجا چه خبر بود؟!

⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕

حتما بیوگرافی هارو هم مثل سری قبل با همون ادیت، آخر پارت 22 میذارم..

ووت و کامنتم نشه فراموششش بوسمون پس کله هاتون😍✨

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now