کولهش یهو روی پاهاش افتاد و سریع بهش چنگ زد..
کولهش گلی شده بود که نشون میداد وقتی روی زمین افتاده، اون متجاوزا کولهش رو هم براش پرت کردن!
و بخاطر برف و رطوبتی که روی آسفالت بود، به جای خاکی شدن، گلی شده بود...
نمیتونست بخاطر درد پهلو و دستش تنهایی و به راحتی لباس عوض کنه پس بیخیال شد..
لباس های ناآشنا بهش فهموند باید لباسای شوگا باشه..
از روی تخت به آرومی بلند شد..
به درد باید تا یه مدت عادت میکرد..
همین که دستش نشکسته بود جای شکرش باقی بود..
نگاهش ناخوداگاه روی اسلحهش که روی پاتختی گذاشته شده بود افتاد!
درحالی که کلتش رو برمیداشت، زیر چشمی به شوگا نگاهی انداخت تا عکس العملش رو ببینه..
ولی پسر مو سفید حالت بیتفاوت صورتش همچنان حفظ بود و واقعا اهمیتی به مسلح بودن سوکجین نمیداد..
" کجا میخوای بری؟.."
به طرز عجیبی شوگا زمزمه کرد و به نظر تا حدی از اون فاز سرد بودن بیرون اومده بود...
شایدم احساس غریبی میکرد..
به هر حال بهش نمیخورد ادم خجالتی باشه..
" مُسکن داری؟.."
جین با صورتی که از درد توی هم فرو رفته بود پرسید و سوال قبلی شوگا رو به چپش گرفت..
اسلحهش رو دوباره داخل کش شلوار جینش کرد و بلوزش رو روش کشید تا مخفی بشه..
" اره؟.."
شوگا با شَک جواب داد و به دنبال ورق قرص کامل وارد اتاق شد..
مطمئن نبود که اون پرستار ورق قرص رو براش گذاشته بود یا با خودش برده بود؟!..
ولی با دیدن چندتا قرص داخل بشقاب و لیوان آبی کنارش، خم شد و ورقه رو برداشت..
اونو سمت جین گرفت و از نزدیک نگاهی بهش انداخت..
جین ورقه رو گرفت و همزمان دوتاش رو بلعید..
هر چه زودتر باید اینجارو ترک میکرد ولی درد اجازه قدم برداشتن نمیداد!
کولهش رو روی دوشش انداخت و دستی که آسیب دیده بود با آتل به گردنش بسته شده بود..
این کارش رو راحت تر میکرد..
از جلوی شوگا رد شد ولی قبلش از کولهش چندتا اسکناس دلار مچاله شده که آخرین داراییهاش بود بیرون کشید و روی کانتر اشپزخونه گذاشت..
" لباسات دستم امانت باشه تا وقتی مستقر شدم بیام بهت بدمشون؟.."
جین پرسید ولی برنگشت تا حالت چهرهی شوگا رو ببینه..
" ماله خودت..اونا کهنه بودن به هرحال!.."
بیخیال!...
مگه مهم بود؟!
" آه راسی میدونی کلاب dream boys کجاست!؟.."
سوکجین پرسید و شوگا با چند قدم خودش رو بهش رسوند..
" آره..یه کوچه بالاتر از خونهی منه..میتونی تنها بری؟.."
شوگا پرسید و جین سرش رو تکون داد..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
