___________________________
" عقلت رو به کار بنداز پسر!..جین به تنهایی نتونسته فرار کنه و حتما کسایی بودن که کمکش کردن.."
تهچان درحالی که اتاق رو متر میکرد و قدمهای حرصی برمیداشت، روبه پسرش گفت..
از صداش کلافگی و استرس میبارید..
و این وسط نامجون هم انقدر فکر کرده بود و تلفنهاش رو جواب داده بود، سر دردهاش بیشتر شده بود..
انگار که چندین نفر توی سرش نمایش های سنتی چینی اجرا میکردن!
یکی با تبل بزرگ میکوبید و صدای بلندش باعث میشد شقیقههاش از درد تیر بکشه..
دستهای با بادبزن و لباسهای قدیمی که مثل چونگسام* بودن، میرقصیدن و میخوندن..
دستهای هم درحالی که لباس اژدهای نارنجی و سرخ رنگی به سر کرده بودن، توی کوچه پس کوچههای مغزش رژه میرفتن و اون عروسک اژدهایی رو تکون تکون میدادن....
همهی اینها دست به دست داده بودن تا روانش رو به بازی بگیرن و دیوونهش کنن..
هنوز 24 ساعت هم از گم شدن سوکجین نگذشته بود و اونا تمام فکرشون حول همین محور میچرخید..
تمام قرار ها و کنفرانس های شرکت کنسل شده بود..
تمام ماموریتهایی که بابت جبران های مالیه حمل و نقل چندین کیلو مواد مخدر توی بندر که توسط تهایل به فاک رفته بود، کنسل شده بودن..
نامجون به تکتک شریکها و کسایی که میشناخت، در تمام نقاط کره سپرده بود تا خبری از جین بیارن..
ولی دریغ از یه سر سوزن از پیدا شدن جین!
اون پسر لعنتی با هیچکس خاصی رابطه نداشت و تمام ماموریتها و کارها رو خودش انجام میداد!
چی شده بود که توی این چند روزه یه نفر پیدا شده بود و کمکش کرده بود؟
اصلا شاید واقعا کسی نبوده که کمکش کنه..
اینا همه فرضیه بودن..
"قربان..یکی به اسم هان اصرار داره خبری بهتون برسونه..."
یکی از بادیگارد ها از توی بیسیمی که روی میزش رها شده بود، به اطلاعش رسوند..
نامجون جوابی نداد و تهچان مشکوک به بیسیم و نامجونی که عمیقا توی فکر بود و پاهاش رو روی میزش انداخته بود، نگاه کرد!
نامجون انقدر سرش شلوغ بود که هر چقدر میخواست فکر کنه هان دقیقا کیه، نمیتونست!
" هان دیگه کدوم خریه؟!.."
نامجون کلافه توی بیسیم زمزمه کرد و بادیگارد سریعا جواب داد :
" قربان..همون رئیس پلیسی که بهش سپرده بودین تحقیق کنه چه کسی بازپرسه رئیس تهایله!.."
نامجون تازه یادش افتاد..
به سرعت پاهاش رو از روی میزش برداشت و صاف روی صندلیش نشست!
بیسیم رو دوباره نزدیک دهانش کرد و به سرعت دستور داد:
" همین الان بهش زنگ بزنید و وصلش کنید به خط اتاقم!..همین الان!!.."
مطمئن بود هان، خبرای مهمی براش داره..
با نشستن و فقط فکر کردن و یا منتظر بودن اینکه یکی از جین خبر بیاره چیزی درست نمیشد..
باید حداقل از تهایل حمایت میکردن..
درست بود که افرادشون به پسر تهایل چپ افتاده بودن و مهم ترین عاملی که باعث شده بود جین فرار کنه، خودشون بودن..
ولی هر چیزی هم که باشه، تهایل همچنان رئیس گروه بود و نامجون و تهچان هر دوشون سعی داشتن که تهایل رو نجات بدن..
این چند وقت درگیر ضرر اون محموله بودن و از تهایل تا حدی غافل شده بودن..
ولی حالا که پاش افتاده بود، باید هر چه سریع تر برای آزادی تهایل چاره ای میاندیشیدن...
" آقای کیم؟..هان هستم..تحقیقاتی که از میخواستید رو تکمیل کردم.."
هان، از پشت گوشی گفت و نامجون الان تمام ذهنش رو از جین به تهایل و بازپرسی که سعی در بدبخت کردنشون داشت، منحرف کرد..
بدبختیشون یکی دوتا نبود!
تهایل از یه طرف و لو رفتن کل گروه از طرف دیگه..
گم شدن جین و شاکی بودن تهایل وقتی این خبر به گوشش برسه از طرف دیگه..
این وسط ضرر های محموله هم کمر شکن بودن!..
و شرکتی که حالا چند روزی بود که یه تنه روی دوش تهچان افتاده بود و تمام صادراتش بخاطر نبود بودجه، به هم ریخته بود..
چون اون بودجه ها باید از فروش محموله به دست میومد و برای صادرات دیگه خرج میشد..
ولی محموله به فنا رفته بود و بودجه ای هم نبود تا صادرات انجام بشه....
" میشنوم.."
" بازپرسه رئیس کیم تهایل، سرهنگ مونثی به نام اه هه جین از کلانتریه منطقهی شرق گنگنام هستش...اون طور که توی پروندهش مطالعه کردم، ایشون تقریبا چندسالی میشه که دیگه بازپرس نیستن و مقامشون به مراتب ارتقا پیدا کرده...چیزی که این وسط مشکوکه اینکه چطور شده بعد چندین سال ایشون رو برای بازپرسی صلاحیت دار کردن؟..و این طور که معلومه، سرهنگ قابل و توانمندی هستن..توی کارنامهشون چندین ارتقای درجه و تشویقی های متعددی به چشم میخوره که تمامشون بخاطر عملکرد خوبشون توی این چندسال و توی کلانتری بوده..پروندههایی که چندین سال پیش به عنوان بازپرس زیر دستشون بوده، همه ستاره دار شدن!..8 پرونده در مدت کمتر از 3 سال به دستشون به ثبت و سرانجام مطلوب رسیده و اکثر اونها قتل ، تجاوز ، قاچاق و دزدی از بانک بوده...ولی الان چند سالی هست که دیگه توی این دایره فعالیتی نداشتن..و معلومم نیست بخاطر چی!.."
هان تحقیقاتش رو ارائه داد و نامجون با دقت صداش رو با نرم افزاری که روی تلفن اتاقه کارش از ابتدا فعال کرده بود، ضبط کرد...
* اسمش به نظر آشنا میاد!..*
نامجون با خودش فکر کرد که واقعا اسم آشنایی بود..
ولی چیزی به خاطرش نمیومد..
" هر چه زودتر همین اطلاعات رو همراه عکس، به ایمیلم بفرستید.."
" با منشی پدرم هماهنگ کنید تا باقی توافقی که داشتیم رو به حسابتون واریز کنه..."
نامجون تنها همین جمله ها رو گفت و بدون حرف اضافه ای، تلفن رو قطع کرد...
" کی بود؟..خبری از سوکجین آورده بود؟.."
یا صدای پدرش از فکر در اومد و بهش خیره شد..
" نه..از تهایل و بازپرسش بود..درباره سوکجین فعلا نظری ندارم و نمیدونم دقیقا چه غلطی باید بکنم!..بذارید با تهایل کارمو پیش ببرم.."
نامجون گفت و تهچان بدون اینکه چیزی بگه، سرش رو تکون داد و از اتاق خارج شد..
شاید بهتر بود قبل از رفتنه پدرش، ازش درباره یه زن به اسم اه هه جین میپرسید.....
شاید خود نامجون اون زن رو توی کودکیش یادش رفته بود...
ولی تهچان به خوبی زن رو میشناخت.......
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
چونگسام: لباس سنتی چینی!
سلام مهربونا 💫❤
به قولم عمل کردم و این پارت تقدیم به خوانندههایی که شرط هارو همیشه رسوندن و با تحلیل های قشنگشون حالمو خوب کردن :")
فردا هم آپ داریم حواستون باشه :"))
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
ووت و کامنت هم بدین بچه های خوبی باشین بازم جایزه میگیرین😁❤
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
