" چیکاره ای؟..این وقت شب میخوای بری بار؟.."

کسی که صندلی شاگرد نشسته بود پرسید و برگشت تا نگاهی به صورت دلبر سوکجین بندازه...

" آره..مشکلی هست؟.."

سوکجین بخاطر گلافگیش، با عصبانیت گفت و پسر غریبه پوزخندی زد..
سوکجین چشماش رو بست و سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد..
همه‌ چیز مثل جهنم واقعی بود..
حالش از این وضعیت ضعیف و غریبه به هم میخورد ولی مجبور بود تحمل کنه..

" چرا میخوای بری بار؟..وقتی ما اینجا میتونیم تورو به آرزوت برسونیم؟.."

صدای مردونه‌ای در گوشش پچ‌پچ کرد و حس کرد رون پاش توسط دست بزرگی لمس شد!
با ضرب چشماش رو باز کرد و مچ دستی که رون پاش رو نوازش میکرد، پیچوند!

" چه گوهی خوردی؟؟.."

با صدای بلندی غرید و بیشتر دست مرد رو پیچوند که صدای آخش انگار روحش رو زنده کرد!
دو نفری که جلو نشسته بودن سریع به خودشون اومدن و کسی که روی صندلی شاگرد نشسته بود، خم شد عقب و سعی کرد سوکجین رو هل بده..

" بزن کنار حرومزاده!.."

سوکجین فریاد زد و به شونه‌ی راننده کوبید..
ماشین با سرعت کمی حرکت میکرد و این کارو راحت تر میکرد!

"خفه‌شو!..چوشیان اینو خفه کن!.."

راننده هم داد کشید و کسی که چوشیان خطاب شده بود، به کمک دوستش اومد و از صندلی جلو به عقب اومد..

موفق شد مچ مرد دیگه رو از دست سوکجین بیرون بکشه و بلافاصله دهن جین رو گرفت تا جیغ و داد نکنه..
جین لگدی به مرد زد و با شدت سمت پنچره کوبیدش!

مرد دیگه دستش رو روی سرش گذاشت و موهاش رو کشید..
سر جین رو خم کرد و روی صندلی خوابوندش..

" جنده‌ی لعنتی فقط خفه‌خون بگیر!.."

مردی که مچش پیچ خورده بود در گوشش غرید و سیلی محکمی به صورت جین کوبید که باعث شد چشمای روشنش از درد سیاهی بره!

میتونست عضو شق شده‌ی اون احمق چینی رو روی باسنش از روی شلوار حس کنه..
درست بود سوکجین خوابیدن با غریبه ها رو دوست داشت ولی الان روی مودش نبود و لعنت بهش اون داشت از خستگی بیهوش میشد!
این تجاوز بود و جین هرچقدرم یه هرزه باشه، دوست نداشت توی این موقعیت با سه نفر همزمان بخوابه!

" ولم کن...ولممم کنن..نههه..آخ.."

با سیلی هایی که پشت سر هم به باسنش میخورد، ناله ای از درد کرد..
سرش به صندلی پین شده بود و نمیتونست تکونش بده...
دستهاش از مچ چفت دستای دیگه‌ای بودن..
دو تا دست همزمان به شلوارش چنگ زدن و سعی داشتن جینش رو پایین بکشن..
ناگهان کُلتی که زیر کمربندش و زیر شکمش قایم کرده بود، بخاطر تقلا ها در اومد و افتاد کف ماشین!
بخاطر خم شدن و زاویه‌ای که بدنش گرفته بود، اون دو نفر متوجه کلت مشکی رنگ که تو تاریکیِ فضا رو کف ماشین افتاد بود، نشدن..

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now