پلیس های گارد فرودگاه با سرعت سمت نامجون و افرادش میدویدن و گاهی هم صدای " ایست " گفتنشون بلند میشد..
ولی افراد نامجون هم جلوشون رو میگرفتن و نمیذاشتن به رئیسشون نزدیک تر بشن..
نامجون همراه دوتا بادیگارد وارد اتاقک آسانسور شد و دکمهی طبقهای که میدونست اتاقک پلیس اونجاست رو کوبید..
ذهنش مشغول بود..
مشغول گم شدن و یا فرار کردن پسرعموی سرکش و لعنتیش..
چطور تونسته بود بدون اطلاع همچین کار اشتباه و خطرناکی رو بکنه؟؟
چطور تونسته بود انقدر مایه عذاب باشه و بد بودنش رو تا این حد نشون بده؟..
" اینجا چخبر___"
با وارد شدنه یهویی به اتاقک بازرسی و پلیس، مردی که بهش میخورد رئیس باشه با بهت گفت..
ولی با دیدن چهرهی آشنای نامجون، اخم کمرنگی کرد..
چی باعث شده بود پسر کیم تهچان به اینجا بیاد؟
مگه امشب قرار بود از کشور خارج بشه؟
پس چرا به مرد پلیس خبر نداده بود؟
مردی که چندین سال با پارتی بازی و مافیا، رئیس پلیسه فرودگاه بین المللی سئول بود..
پارتی بازی خاندان کیم اون رو به این مقام رسونده بود و به پاس همین، رئیس پلیس هم قاچاق های مرز های هوایی و مسافرت های خاندان کیم رو ندیده رد میکرد..
" همین حالا هر بلیتی که به نام کیم سوکجین خریداری شده رو باطل میکنی...و اونو ممنوع الخروجش میکنی..سریع باش کانگ!.."
نامجون وقتی مطمئن شد بادیگارد هاش بقیهی مامورهارو از اتاق بیرون انداختن تا راحت تر صحبت کنه، گفت..
شقیقهش از درد نبض میزد..
و چشمهاش سرخ شده بود..
رئیس پلیس فرودگاه، نگاه کوتاهی به مرد آشفتهی روبهروش کرد..
و نامطمئن تلفن روی میزش رو برداشت تا به پذیرش خبر بده..
هنوز نیم ساعت هم از فرار جین نگذشته بود و شب برای همشون زهرمار شده بود...
" سریع باش لعنتی!.."
نامجون با دیدن کند بودنه رئیس پلیس، دادی کشید!
و مرد هم سریعا هماهنگی های لازم رو انجام داد و شخص کیم سوکجین رو سریع تر ممنوع الخروج اعلام کرد..
و تاکید کرد که به ضمن پیدا شدنش توی فرودگاه، دستگیرش کنن..
مرد از آبخوریه کنار میز، لیوان آبی برای نامجون ریخت و سمتش قدم برداشت..
" اینو بخور..نفست بالا نمیاد!.."
کانگ گفت و نامجون چند قلپ آب نوشید و روی مبل اداریه اتاقک رئیس پلیس، ولو شد..
چند تا نفس عمیق کشید تا خودش رو آروم کنه..
نمیدونست سوکجین با کمک چه کسی فرار کرده و نمیدونست اصلا به فرودگاه میاد یا نه!
" به تمام فرودگاههای کره بسپارید که مواظب باشن..حتی به راه های دریایی و..و راه آهن ها...تمام راه های هوایی و زمینی..به هر چیز لعنت شدهای بسپارید تا حواسشون رو جمع کنن..."
نامجون توی شنود کوچیک سر رئیس بادیگارد ها فریاد میزد..
و کانگ حقیقتا از نزدیک شدن به مرد عصبانی که حالا از حرص لیوان کاغذی آب رو توی مشتش له میکرد، میترسید!
چی باعث شده بود این طور به روز نامجونه صبور بیاد؟!
طوری که کلمات از ذهنش پر کشیده بودن و جملاتش رو پس و پیش با مکث میگفت..
هول کرده بود و کاملا میشد فهمید استرس بدی رو تحمل میکنه..
" فقط دعا کن دستم بهت نرسه..کیم سوکجین..."
این آخرین زمزمهای بود که کانگ از بین دندونهای به هم چفت شدهی نامجون، شنید!
و لحظهی بعد این مرد جوان بود که از اتاقک پلیس به بیرون قدم برداشت..
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
از پارت بعدی میریم تو یه فاز جدید از فیک که کاملا با پارتهایی که تا اینجا خوندید متفاوته :")
خودتونو برای وجهی جدید ' معشوق شیطان ' آماده میکنید؟
میخواید این هفته سه پارت آپ داشته باشیم تا شما هم کمتر منتظر بمونید؟
امروز که شنبهش و آپ شده..
سه شنبه هم سر جاشه..
میخواید بین شنبه و سه شنبه دوباره یه آپ یهویی داشته باشیم؟؟
اگه اره که حتما این پارت رو با کامنتاتون بترکونید تا منم بهتون جایزه بدم :"))
کامنتای جدید از خواننده های جدید ببینم حتما آپ میکنم یهویی رو..
هوم؟
⭕⭕⭕
به حرفش گوش بدین اپ کنه بچه های خوبی باشین😈😁❤
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
