" انجامش میدیم..."

بدون هیچ لکنت و شکی گفت...
هر چقدرم سخت باشه باید از پسش برمیومدن....
باید...
دیگه توی کره هیچ جایی نداشت که واسش امن باشه...
امن ترین جا براش، عمارت‌شون بود که بدون پدرش به قتلگاه تبدیل شده بود....
به هیچ‌کس توی عمارت اعتماد نداشت و الانم فقط هواسا دوست و همکار چندین ساله‌ی خودش و پدرش براش باقی مونده بود...
زنی که هیچ‌کس جز خودش و پدرش از وجودش خبر نداشتن...
و البته هواسا ، دوست صمیمی مادرش بود که هر وقت صداش رو میشنید، یاد مادرش میوفتاد....

" باید با هلیکوپر اینجا رو ترک کنی...فاصله از کره تا چین زیاده...با هلیکوپر بیشترم میشه و خطرناک تر..نمیتونی تحمل کنی..."

"میتونم....هرچقدرم سخت باشه از پسش برمیام...زودتر افرادت رو بفرست و لوکشینم بگو...باید هر چه سریع تر کره رو ترک کنم...."

سوکجین گوشی موبایلش رو از جیبش کشید بیرون و همونجا کوبیدش زمین..
با لگد به جونش افتاد و خوردش کرد تا نامجون از روی گوشی ردش رو نزنه...

" باید قاچاقی از مرز رد بشی سوکجین...این رسما خودکشیه!.."

هواسا با نگرانی گفت..

" خودت میدونی چیزی برای از دست دادن ندارم...شماره‌ی یه نفرو میفرستم واست...از اون برای خروج از مرز کمک بگیر...تمام پول های هر دوتا حسابم رو بهش بده فقط التماسش کن منو از این جهنم فراری بده!..."

جین داد زد و لحظه‌ی بعد هواسا میدونست چیکار کنه...
فقط دیگه کره‌ جای شیطان و معشوقش نبود..

______________

ماشین BMW مشکی رنگ که از شدت تمیزی زیر نور افکن‌های متعددی که جلوی ورودیه فرودگاه بود برق میزد، با سرعت جلوی عده‌ای از مسافران ترمز گرفت..
شدت ترمز انقدر زیاد بود که صدای جیغ لاستیک‌ها با جیغ افرادی که اون اطراف بودن، بلند شد..
هنوز BMW کامل ایست نکرده بود که نامجون از صندلیه شاگرد پیاده شد!
به حالت آشفته و چهره‌ی برافروخته در ماشین رو کوبید..
مسافرانی که جلوی در فرودگاه ایستاده بودن، با دیدن مردی که خیلی جدی به جلو زل زده بود و گوشه‌ی کت رسمیش با هر قدم بالا و پایین میپرید، سریعا از جلوی مرد کنار میکشیدن تا بهش برخورد نکنن!
چند بادیگارد گردن کلفت و سیاه پوست هم پشت سر پسر رئیس ته‌چان، دنبالش میکردن..
با رسیدنشون به پذیرش، نامجون به بادیگارد اشاره کرد تا جلوی دهن مامورهایی که بخاطر مشکوک شدن بهشون، داشت باز میشد رو بگیرن..

یک ثانیه هم برای نامجون یک ثانیه بود!
باید ایستگاه و یا اتاقک پلیس امنیتی که توی فرودگاه بود، پیدا میکرد..
بادیگاردی که جلوتر از نامجون درحال دویدن به سمت آسانسور بود، زودتر آسانسور رو برای مرد خالی کرد و مسافران با ترس و گاهی هم جیغ کشیدن، کنار میکشیدن!

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now