" جین...کی اذیتت میکنه؟..اونجا همه چیز خوبه؟.."
با دلهره درحالی که بازوی سوکجین رو گرفته بود پرسید..
بخاطر بدن دردی که از شکنجه ها توی بدنش میپیچید روی پاهاش ایستاد...
" مراقب خودتون باشید...به هواسا سپردم هر طور شده از این مخمصه نجاتتون بده..."
سوکجین درحالی که پدرش رو به آغوش میکشید زمزمه کرد و متوجه شد پدرش بوسه کوتاهی روی پیشونیش گذاشت..
" جین.."
" کمتر از 5 دقیقهی دیگه دوربین ها و قفل های امنیتی از حالت هک در میان...."
هواسا از طریق شنود تو گوشش زمزمه کرد...
دست پدرش رو محکم گرفت..
اون اولین و آخرین تکیهگاه زندگیش بود...
نمیتونست ازش دل بکنه...
" من خیلی وقته بخشیدمت پدر...اگه..اگه همو ندیدیم...بدون من بخشیدمت.."
سوکجین دست پدرش رو رها کرد و تهایل اشک هایی که نگه داشته بود رو...
پسرش حرف از آیندهی تیره میزد...
حالا حرفها به ' اگه همو نمیدیدن ' ، رسیده بود...
" دوسِت دارم.."
و اونجا بود که سوکجین برای دومین بار زبونش به این جملهی دو کلمهای باز شد..
دومین دوست دارمی که حالا پدرش اونو به یدک میکشید و اولینش، تو قلب زنی بود که حالا سالها توی تابوت، چندین متر زیر زمین آروم گرفته بود و دیگه نمیتپید....
اولیش مادرش و دومیش، پدرش..
_______________________
" نقشه تغییر کرده...اونا قبل اینکه از کشور خارج بشی، فهمیدن از عمارت فرار کردی و من بلافاصله بلیتت رو باطل کردم و دهن مدیر آژانس هوایی رو با پول بستم تا به افرادتون لو ندن..."
" مطمئنم نامجون یا پدرش بلافاصله ممنوع الخروجت میکنن و اگه پات به فرودگاه برسه، بلافاصله بادیگارداش میریزن سرت!.."
هواسا تو گوشش میگفت و سوکجین درحالی که قطرهی اشک خشک شده روی گونهش رو توی آینهی موتورش میدید، سری تکون داد..
نمیخواست برای هواسا اتفاقی بیوفته..
اون و پدرش تنها افرادی بودن که توی این دنیا براش باقی مونده بودن...
هواسا با توجه به موقعیت شغلی که داشت، فراری دادن جین و مخفی کردن هویتش از تهچان و نامجون، خیلی براش سخت شده بود..
دیر یا زود نامجون میفهمید که بازپرسه تهایل کیه و...
جین نمیخواست به این فکر کنه که اگه یه درصد نامجون هواسا رو از گذشته میشناخت، ممکن بود چه بلایی سر زن بیاره!..
این ریسک کردن به قیمت جون هواسا تموم نمیشد..مگه نه؟..
" یه راه بیشتر برای فرار نمونده....."
هواسا با صدایی که استرس رو میشد ازش حدس زد، گفت..
سوکجین شنود کوچیک رو به اون یکی گوشش انتقال داد..
ESTÁS LEYENDO
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
