تمام برگهها روی بانداژ با طناب قرمز، تاکید کرده بودن!
و امضا هایی که پای تمام قرارها افتاده بود..
تاریخیهایی که روی برگه نوشته شده بود..
یکی از قراردادها، 10 ماه پیش بسته شده بود و دقیقا 1 ماه بعد فسخ شده بود!
فسخ یه قرارداد بی دی اس ام؟..
ولی به جز همون یه فسخ، تمام قراردادها تاریخ دقیق و روشنی داشتن و معلوم بود تا اخرش ادامه پیدا کرده بودن!
" از اتاق بیا بیرون سریع تر!..نامجون داره اتاق پدرش رو ترک میکنه!"
زن جوری توی گوشش فریاد زد و انقدر سریع کلمات رو گفت که جین حس کرد یه قسمت از رپ رو شنیده!
ناخوداگاه از جا پرید..
اون زن بیشتر از پدرش نگرانش نبود ولی کمترم نبود!..
به راحتی میدونست حسی که هواسا بهش داره دقیقا مثل یه مادر برای پسرشه..
و دقیقا بخاطر همین احساس بود که جین بهش اعتماد کاملی داشت...
با قلبی که توی دهنش میزد بی خیال افکارش شد و اون برگهی روغنی رو توی کشو گذاشت و درش رو بست...
بلافاصله بلند شد و از اتاق بیرون پرید و توی راهرو قدم های سستی برداشت..
" در ها و سیستم ها رو به حالت اول برگردون..سریع!.."
سوکجین با استرس خطاب به زن گفت..
صدای قدمایی که از پلهها بالا میومد رو حس کرد و سایهی شخصی که از روبهرو داشت نزدیک میشد، باعث شد پشت پردهی مشکی رنگِ بزرگ و بلند راهرو قایم بشه و نفسش رو حبس کنه!
" انجام شد..."
خیلی به موقعه از اتاق خارج شده بود!
چون نامجون با کارتی که مخصوص باز کردن قفل در اتاقش بود، قفل دوباره بسته شده رو باز کرد و واردش شد..
سوکجین با رفتن نامجون نفسی که حبس کرده بود با شدت، بیرون داد..
برای چند لحظه حس کرد دست و پاهاش سست شده!
حس میکرد رنگش بخاطر اینهمه فشار و استرس پریده و شدیدا احساس ضعف میکرد...
بخصوص با دیدن اون قراردادنامه که دمای بدنش رو بالا برده بود...
اون از اطلاعات خودی، سرقت کرده بود و این حس بدی بهش میداد و به مراتب استرسش خیلی بیشتر از زمانی بود که با نقشهی قبلی وارد عمارت هانیول شده بود!
از پشت پرده بیرون خزید و خودش رو به اتاقش رسوند...
قلبش با تمام وجود میزد...
" اطلاعات فلش رو از طریق ایمیل ناشناسم تا نیم ساعت دیگه ارسال میکنم...میخوام همین امشب پدرم رو ببینم..."
" میخوام یه حقیقتی رو بگم...میدونی این کار ریسکش به شدت بالاس ولی من اون سیستم های امنیتی رو به مدت نیم ساعت از کار میندازم....ولی به نظرم کار از محکم کاری عیب نمیکنه...."
زن توی گوشی زمزمه کرد و سوکجین بهش گوش میداد...
مطمئن بود هواسا_زنی که چندسال جاسوس سیستم های امنیتی گروهشون بود_ دروغ نمیگه...
مطمئن بود حرفای هواسا درستن چرا که اون زن خیلی وقتها با پدرش به ماموریت های مختلف رفته بود و کاملا از حال و روز گروه و سوکجین توی این روز ها خبر داشت....
" من برات یه بلیت میگیرم...یه بلیت به پِکَن.."
سوکجین قلبش ریخت!
یه بلیت به مقصد چین؟!
چرا هواسا ازش میخواست به چین بره؟!
" تو یکی از محلههای پکن مخفی شو....اونجا یکی هست که میتونه کمکت کنه...."
" چرا؟..ازم میخوای چیکار کنم؟.."
سوکجین زمزمه کرد و دلش آشوب بود...
" مطمئنا بعد اینکه پدرت رو دیدی نمیتونی از دست محافظ های پاسگاه فرار کنی ولی من به تو و سرعت موتورت ایمان دارم....تو فرار میکنی ولی اونا راحتت نمیذارن..."
" پس...قبل اینکه تو هم به سرنوشت پدرت دچار بشی از کشور خارج شو...من بهت کمک میکنم و آدرس جایی که میتونی مخفی بشی رو بهت میدم...بقیهش به عهدهی خودته.."
" و..ولی م..من.."
" ولی نداره سوکجین...در هر صورت تو قربانی میشی...اگه هم محافظ های پاسگاه ردتت رو نزنن، مطمئن باش تهچان و افرادتون تورو بخاطر اینکه مخفیانه به دیدن پدرت رفتی و دردسر درست کردی، زندهت نمیذارن.."
" حالا انتخاب با خودته...."
هواسا حرف آخرش رو هم گفت و لحظهی بعد سوکجین با اعصابی داغون شنود کوچیک رو از گوشش بیرون کشید و فریادی زد!..
همه چیز در عرض چند روز به هم ریخته بود و حالا سوکجین باید تنهایی از پس مشکلاتش بر میومد...
_________________________
⭕ Dominant _حکم فرما
⭕ Submissionاطاعت کننده
که اکثرا دام ها تاپ هستن....
و ساب ها باتم....
قرارداد بیدیاسام هم مشخصه..
یه قراردادنامهس که بین ساب و دام نوشته و امضا میشه..با تاریخ های مشخص شده پارتنرِ سکس هم میشن..
و توی قراردادنامه علایق و یا روابطی که دوست دارن طرف مقابل باهاشون انجام بده، مشخص میکنن...
اگه دوباره سوالی بود بپرسید..
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
ووت وکامنتتت نشههه فراموششش❤💜
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
