" فاک یو ! من هزار تا رمز امنیتی روی گوشیم داشتم چطور تونستی همه رو هک کنی؟؟.."
سوکجین با بهت خطاب به زن گفت و تکخند هواسا روی مغزش خط انداخت..
زن میخواست بگه : ' چون این کاره نیستی آقای محترم!..'
ولی سکوت کرد تا جین حواسش رو جمع کنه و اطلاعات رو توی گوشیش منتقل کنه...
با تموم شدنه کارش، نفس آسوده ای کشید و فلش رو به جای خودش برگردوند..
خواست بلند بشه و سریع تر اتاق رو ترک کنه که چشمش به کشوی طرف دیگهی میز که نیمه باز شده بود، افتاد!..
سمت اون کشو خم شد..
یه حس غریبی بهش اجازه میداد که کنجکاوی بیش از اندازه پیش روی کنه..
پس دست برد و کامل اون کشو رو باز کرد...
انتظار یه کشو پر از برگه و پرونده داشت ولی با دیدن تنها یکپوشهی مشکی رنگ که از برگههای A4 بزرگتر بود، اخم ظریفی روی ابروهاش نشست!
" چیکار داری میکنی؟..سریع تر بیا بیرون!.."
صدای زن روی مغزش رژه رفت ولی بهش اهمیت نداد!
میدونست بخاطر هک شدن، همهی فقل های دیجیتالی و پیشرفتهی اتاق باز شدن و این کشوی قفل شده هم جزو همین دسته بود!
سوکجین به خودش جرعت داد تا اون برگههارو بیرون بکشه و نگاهی بهشون بندازه...
تمام برگههای روغنی که شاید سر جمع 8 یا 10 برگه بودن، یک شکل و با خطکشی های دوشون به رنگ قرمز جلوی چشمهاش ظاهر شدن..
دونه دونه برگههایی که از A4 بزرگتر و جدولکشی شده بودن بررسی کرد..
چشماش با هر کلمهای که از اون برگهها میخوند گرد تر و قلبش تپش های کوبنده ای رو رد میکرد...
اولین چیزی که به چشمش خورد، کلمهی dominant* و submission* بود..
و نام هایی که جلوی هر کدوم با خط لاتین انگلیسی و ظریفی با خودنویس مشکی رنگی نوشته شده بود..
اسم دام براش بیش از اندازه آشنا بود ولی اسم ساب رو نمیشناخت..
چشمای نقرهای رنگش روی جدول تمیزی که با خطهای قرمز رنگ طراحی شده بود نشست...
جلوی بعضی از نوشتههای توی جدول تیک خورده شده بودن...
دوتا جدول جداگانه که هر کدوم مربوط به ساب و دام بودن...
میدونست..
میدونست توی اون جدول چی نوشته شده و نیازی به خوندنشون نداشت...
برگههارو روی هم ورق زد و متوجه شد اسم دام همیشه همین یک اسم بوده و فقط روی تکتک برگهها تکرار شده...
و اسم سابها در هر برگه متفاوت بود و معلوم بود که هر دفعه تغییر کرده!
خیلی اتفاقی نوشتهای که توی جدول روش تاکید شده بود و چندین بار تیک خورده بود نظرش رو جلب کرد..
" بانداژ کردن با طناب قرمز رنگ..!.."
سوکجین با خودش زمزمه کرد و لبش رو از داخل گاز گرفت...
باورش نمیشد!
اینها..
اینها یه برگهی قراردادنامه هستن...
نه یه قرارداد ساده..
اونها یه قراردادنامهی بی دی اس ام بود!؟..
اونم به این تعداد زیاد؟
ولی چرا توی کشوی نامجون بودن؟؟
پسرعموی خودش!؟
اون لعنتی داشت چیکار میکرد؟!
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
