میدونست بخاطر از دست دادن محموله و دستگیر شدن افرادشون، نامجون و تهچان این روزها درگیر جبران خسارتها هستن و سرشون حسابی شلوغه..
پس طبیعی بود که پدر و پسر با هم باشن..
زن چند ثانیه مکث کرد و دوباره ادامه داد..
" میتونی وارد اتاق بشی..سیستم و دوربین ها هک و فقل باز شده..."
سوکجین در اتاق رو هل داد و وارد شد..
استرس بدی به جونش افتاده بود و نمیدونست برای آروم کردن خودش باید چندتا نفس عمیقی دیگه بکشه...
بدون اینکه نگاهی به اتاق بندازه یک راست سمت میز بزرگ نامجون که با چند پله از تخت و کاناپه ها جدا میشد، رفت..
کشویی که میدونست داخلش فلش اطلاعات افراد گروه و سابقهشون نگه داری میشه رو باز کرد...
از قبل برای ماموریت هایی که با هم انجام میدادن، میدونست توی کشو های پسر عموش چه چیزایی مخفی شده..
و یه جورایی داشت از اعتماد نامجون سواستفاده میکرد!..
قفل دیجیتالی کشو ها به لطف زن باز شده بودن و کارو راحت تر کرده بودن...
چگونه باز کردن این نوع قفل های دیجیتالی که ساختشون توسط خود نامجون طراحی شده بود، زیادی غیر ممکن و سخت به نظر میرسید..
ولی برای کسی مثل هواسا، که چند سال هک کردن رو از افراد خلافکار و زیرزمینی آموزش دیده بود کار سادهای به نظر میرسید..
اون زن میدونست کد هایی که برای باز شدنه قفلهای عمارته تهایل هستش، توسط خود نامجون طراحی شده..
هواسا هوش و آیکیو ی نامجون رو میشناخت...
خود هواسا از 5 یا 6 سالگیِ نامجون، مغز باهوشش رو برای همین کدها و سیستم های فوق پیشرفته آماده کرده بود...
نامجون شاگرد خود هواسا بود!
پس یه معلم خوب از ذهن شاگردش خبر داره...حتی اگه چندین سال هم گذشته باشه...
فلش مشکی رنگی که مطمئن بود فلش مورد نظرشه رو برداشت و کشو رو بست...
با رابطی که با خودش آورده بود، یه سرش رو به گوشیش متصل کرد و قسمتی که جای فلش براش ساخته شده بود، فلش رو داخل همون محل فشار داد..
خود فلش هم رمز داشت و جین انقدر استرس داشت که این یه مورد رو کاملا فراموش کرده بود!!
" رمز داره؟؟"
هواسا پرسید و سوکجین " آره " ی لرزونی زمزمه کرد..
" شماره موبایلت رو سریع بگو.."
سوکجین با صدای آرومی شمارهش رو زمزمه کرد و هواسا با لپتاپ دیگهای که به سرعت روشنش میکرد، شماره رو به خاطرش سپرد..
با لپتاپ جدید، مشغول هک کردن شماره جین شد تا بتونه از اون طریق قفل فلشی که با رابط به گوشیش وصل شده بود، باز کنه..
" حله.."
چشمهای سوکجین که با استرس به اطراف اتاق تاریک پسرعموش میچرخید، با صدای هواسا دوباره میخ گوشیش شد..
در عرض چند دقیقهی کوتاه، قفل فلش توسط هواسا هک و باز شده بود..
اونم غیر مستقیم!!
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
