هواسا بهش گفته بود چند وقت دیگه، دادگاه پدرش تشکیل میشه ولی اطلاعات زیادی بهش نداده بود..
سوکجین شدیدا این چند روز به مورچه‌های گوشه‌ی دیوار اتاقش هم شک کرده بود!
با بدبختی و یواشکی با هواسا درباره‌ی رَوَند پرونده، تلفنی حرف میزدن...

سوکجین نفس عمیقی کشید و سعی کرد ذهنش رو از شکنجه های روحیِ دردناکی که پدرش درحال تجربه‌شون بود، دور کنه و به چیز مهم تری فکر کنه...
چیز مهم تر...
یعنی کمک کردن به زنی که توی هک کردن خیلی از قفل ها و دوربین ها مهارت داشت...
میدونست هواسا به چه اطلاعاتی نیاز داره و این اطلاعات دست کسی نبود جز نامجون!
پسرعموش هم زیادی تو هک کردن و کار کردن با کامپیوتر و سیستم های پیشرفته مهارت داشت..
کد های مخصوص و اطلاعاتی مثل این، تو دستای نامجون بود ولی از اونجایی که هواسا دست کمی توی هک کردن سیستم های پیشرفته نداشت، کارشون رو راحت تر کرده بود..
اون زن به یک سری اطلاعات درباره ته‌ایل و نداشتن سابقه‌ش احتیاج داشت و خودش ترتیب یه وکیل خوب و پایه یک رو داده بود..
سوکجین با فکر به اینکه نه نامجون و نه ته‌چان قصد ندارن خبری از ته‌ایل بگیرن و یا حتی وکیلی براش بفرستن، خونش به جوش میومد..

همین بی‌توجهی های عمو و پسرعموش به عنوان رئسای گنگ نسبت به ته‌ایل، باعث شده بود خودش به تنهایی با هواسا نقشه بکشه تا وارد اتاق نامجون بشه و اطلاعات پدرش رو از گاوصندوق یا کشوهای کمد و میزش پیدا کنه و به دست وکیلی که هواسا استخدام کرده بود برسونه..

نمیتونست ریسک کنه و این ماموریت هم به دست جونگهان بسپره...
افرادشون به جونگهان شک کرده بودن و نمیتونست راحت ازش استفاده کنه...
زیر لب لعنتی فرستاد و از روی کاناپه‌ای که توی اتاقش بود بلندش شد..
میدونست اتاق نامجون دوربین داره..
اون دوربینی رو توی اتاقش مخفی کرده بود چرا که تمام اطلاعات و فلش های مختلفی از گروه و قراردادنامه ها، تو کشو و میز کار نامجون نگه داری میشد...

هواسا که قرار بود بهش برای دیدن پدرش کمک کنه، الان با یه اشاره از سوکجین پشت لپتاپ پیشرفته‌ش نشسته بود و منتظر بود تا دوربین اتاق نامجون رو هم هک‌ کنه...

سوکجین لباس هاش رو با پیراهن دکمه‌دار حریر مشکی و گشادش عوض کرد..
جین تنگ و ژاپ داری به پا کرد و دستکش پارچه‌ای و ساده ای دستش کرد تا اثری از انگشتاش روی وسایل نامجون نمونه....

از اتاقش خارج شد و وقتی مطمئن شد همه‌ی افراد برای صرف شام تو سالن غذا خوری جمع شدن، پا به راه‌روی اتاق ها گذاشت..
پشت در اتاق نامجون ایستاد و از طریق شنود کوچیکی که توی گوش چپش بود چند ضربه بهش زد تا زن رو پشت خط متوجه خودش کنه...

" اون توی اتاق پدرشه..و افراد دیگه هم توی سالن غذاخوری هستن..اطرافت امنه و موردی یافت‌ نشده..."

⭕ Silver Devil ⭕Where stories live. Discover now