سرهنگ یا به عبارتی در این مکان و جایگاه بازپرس اه، با ابرو های بالا رفته روی صندلی فلزی بلند شد..
قدم کوتاهی به عقب برداشت و اتصال نگاه هاشون رو قطع کرد..
نباید میذاشت تهایل با نگاههای مشکوکش، افرادی که پشت اون آینهی بزرگ ایستاده بودن و تک تک حرکاتشون رو زیر نظر داشتن به چیزی شک میکردن..
" من همیشه انقدر با مجرمها محترمانه صحبت نمیکنم آقا....خب.."
هواسا با صدای یکنواختی زمزمه میکرد و پوتینهایی که با لباس فرمش ست بودن روی زمین نرم برداشته و گذاشته میشدن..
" تو منو میشناسی!!.."
زن با رسیدنش به میز، دستش رو محکم روی میز و روبهروی تهایل فرود آورد و با صدای بلندی گفت...
صدای بلندش که خیلی ناگهانی بالا رفته بود، مرد رو از جا پروند!
هواسا ازش سوال نکرده بود..
مطمئن جملهش رو گفته بود و تهایل با این حرف و جدیتی که از احترام به لفظ ' تو ' تبدیل شده بود، به خودش اومد..
فهمید که هواسا از قصد انقدر خشن رفتار کرده تا به خودش بیاد و به نقشههاشون گند نزنه...
میدونست بالاخره دیر یا زود به واسطهی جین، هواسا پاش به جایی که تهایل دستگیر شده میرسه..
دراصل هواسا چندین سال برای همین آموزش دیده بود...
حیف که موانع باعث شدن خیلی زود از گروه بپره..
حیف...
" نم..نمیشناسم!.."
تهایل هم با لکنت ولی جدی بیان کرد و سرش روبالا گرفت..
هواسا صندلی فلزیش رو جلوی مرد کوبید و یکی از پاهاش رو روش گذاشت و سمت مرد خم شد..
" این میز رو میبینی؟...خالیه.."
هواسا با انگشت به میز روبه رو اشاره کرد..
" هیچ پروندهای روش گذاشته نشده...همین کارت رو راحت کرده..پس به سوالاتم درست جواب بده مرد.."
هواسا غیرمستقیم اشاره کرد که بخاطر نداشتنه سابقهای راحت میتونن از این بند خلاصش کنن..
هر چند یه بار کشتی با چندین کیلو مخدر، جرم نابخشودنی بود..
ولی به هرحال...
هواسا کارش رو خوب بلد بود و فقط باید یه مدت روی پرونده و دستکاری کردنش وقت میذاشتن...
" یهروز قبل از اینکه دستگیر بشی، کجا بودی؟.."
هواسا سوالاتش رو شروع کرده بود و همچنان پاش روی صندلی بود و حالت خشک خودش رو حفظ کرده بود..
" عمارت خودم بودم.."
تهایل با قاطعیت جواب داد..
" یکساعت قبل اینکه دستگیر بشی، کی بهت زنگ زد؟.."
مکثی که تهایل کرد، باعث شد مامور ها پشت دیوار آینهای معروف مشکوک بشن..
" آخرین بار چه زمان از شب تصمیم گرفتی از عمارت خارج بشی؟.."
هواسا سوال دیگه ای پرسید..
" 7 غروب.."
" چرا؟..برای چی؟.."
ESTÁS LEYENDO
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
