سرش رو بالا گرفت و هوای سرد رو به ریههاش کشید که باعث شد پرههای بینیش بخاطر سرمای هوا به سوزش بیوفته...
چشمش به سقف آلاچیق افتاد و با لبخند محوی، نوشتههایی که با دست خط نامرتبی حروفی رو به کرهای هک شده بودن، خوند..
" مخفیگاه!.."
نامجون با خودش اون کلمات رو زمزمه کرد..
چیزی بود که چندین سال پیش خودش با کمک پسر عموش نوشته بود..
یادش میومد با هم جوهر رو از اتاق کار تهایل کش رفته بودن تا اون کلمه رو روی سقف بنویسن...
الاچیغ 5 متری 20 یا 21 سال پیش، پذیرای دو ارباب زادهی کوچیک و شیطونی بود که همهی خدمتکار هارو با اذیت های بچگانهشون به مرز دیوونگی کشیده بودن!..
البته نامجون فکر میکرد بیشتر اذیت و آزار ها از جانب سوکجین بوده و خودش
چندان هم شیطنتی نداشت!..
این طور بود که سوکجین همیشه از پرستار پیرش بدش میومد و چندین بار قرصهای دوز بالای آرامش بخش که برای مادرش بود، توی لیوان پرستارش حل میکرده تا اونو به خواب عمیقی ببره و خودش همراه نامجون توی حیاط تا شب دنبال هم میکردن و توی سر هم میزدن!...
یا وقتی که سوکجینِ 8 ساله یکروز تمام با نامجون قهر بود و آخرشم که پسر بزرگتر که نزدیک استخر توی حیاط بودن، ازش دلیل قهرش رو پرسیده بود، پسر کوچیکتر با بدجنسی نامجون رو به داخل استخر هل داده بود!!!!
با وجود اینکه نامجون 4 سال از جین بزرگتر بود، ولی همیشه اونی که مورد حمله قرار میگرفت پسربزرگتر بود و کافی بود دستش به نازک نارنجیه عموش بخوره!!...
اون موقعه بود که جیغ پسرک چشم نقرهای، کل ستون های عمارت رو میلرزوند!..
البته تا همون زمانها_وقتی خیلی کوچیک بودن_ میتونستی روی نازک نارنجی و لوسِ سوکجین رو ببینی...
وگرنه با بزرگتر شدنش، همهچیز عوض شد..
اوضاع تا زمانی که مادرش بود خوب پیش میرفت..
ولی با رفتن مادرش، انگار که ورق برگشته باشه و همه چیز به هم ریخت...
نامجون با وجود اینکه فقط 9 سالهش بود، به خوبی به یاد داشت..
شبی رو که برف سنگینی میبارید و آسمون قرمز بود...
شبی که کُلت پدرش روی زنی که تازه از مهمونی برگشته بود، نشونه رفته بود....
نامجون اون شب رو از یاد نمیبرد..
از یاد نمیبرد دقیقا جلوی همین آلاچیق، پدرش فریاد میکشید و با کُلت همسرش رو تهدید میکرد..
از یاد نمیبرد زمانی که از پشت پنجره اوضاع پدر و مادرش رو دید، با تمام قدرتش، پابرهنه توی برفها میدوید و گریه میکرد تا مادرش رو نجات بده...
مادر رقاص و عیاشش که همیشه درگیر خوشگذرونی بود..
زنی که هیچوقت براش مادری نکرد و توی کثافت غرق شده بود ولی هر چی که بود بازم مادرش بود!......
مگه گناه یه پسربچهی 9 ساله چی بود که باید شاهد همچین چیزایی میبود؟...
نامجون فکر داشتن یه رابطهی سالم رو از ذهنش بیرون کرده بود...
این توی ناخوداگاهش بود که داشتن یه رابطه نیاز به تجربه داره...
درست بود که رابطهی جدی با کسی نداشت ولی همون رابطهای که از پدر و مادرش دیده بود، برای تمام عمرش کفایت میکرد....
نامجون طعم جدایی پدر و مادرش رو چشیده بود...
هیچوقت زیبایی های یه رابطه رو درک نکرده بود..
حقم داشت..
پدر و مادرش هیچوقت با هم خیلی خوب نبودن..
این پدرش بود که همیشه برای نگه داشتن رابطهی نابود شدهش با همسرش تلاش میکرد و مادرش تنها به فکر خودش بود...
نامجون اینها رو دیده بود و از هر چی تعهد بود، متنفر شده بود..
و حالا این قضیه مهم بود...
برخلاف میلش نمیتونست پسرک چشم نقرهای رو وابستهی خودش بکنه..
وابستهی کسی که خودش نمیتونست یه رابطه رو سالم نگه داره و......
نامجون نمیخواست به رابطههای قبلیش فکر کنه...
چون حتی فکر کردن به رفتارهای روان پریشانهش با پارتنرهای قبلیش، شرمندهش میکرد..
رابطههای قبلیش به هیچ وجه سالم نبود..
و...
نامجون ترک کرده بود...
صدمه زدن به پارتنر هاش رو ترک کرده بود...
نمیخواست هر دفعه به یاد بیاره، پارتنر هاش، با وجود خواستهی خودشون چقدر زیر دستهاش عذاب میکشیدن...
نه نمیخواد به یاد بیاره و نمیخواد سوکجین رو وارد همچین جنونی که درونش فعلا خاموش شده بود، بکنه.......
نامجون نرمال نبود...
و باید از زیبای عمارت، دور میموند تا صدمهای بهش نزنه.........
و شاید بهتر بود که سوکجین، خاکستر رو هم نزنه که در آینده آتیشش تند بشه و دودش خودش و نامجون رو یهجا و با هم کور کنه!....
__________
⭕ هَکِیت ( hecate ) : در یونان به الههی سحر و جادو شهرت داشت
⭕ آتِنا ( athena ) : در یونان به الههی عقل و زیبایی شهرت داشت و یا همون اسم پایتخت یونان که ما میگیم آتِن و به لاتین آتِنا ( ت به صورت نوک زبونی خوانده میشه) گفته میشه
⭕ نِمِسیس ( nemesis ) : در یونان به الههی کینه و انتقام شهرت داشت
در آینده با این اسامی ، الهههای دیگهای سر و کار داریم...لطفا سعی کنید یاد بگیریدش چون خیلی اوقات به جای اسم سوکجین، الهه های مختلفی رو نام میبرم..
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
ووت و کامنت نشه فراموش😁😈
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
