" اوه واقعا؟...من فکر میکردم شما هم مثل بقیه از چیزی که می بینن، صحبت میکنید!.."
سوکجین زمزمه کرد و صداش بخاطر موسیقی کلاسیک که یکنواخت و آروم پخش میشد، به زور به گوش پارک رسید ولی نامجون واضح شنید...
چرا که سر جین زیادی بهش نزدیک بود..
سوکجین با حالت نوازشگونه، زانوی پسرعموش رو که پا روی پا انداخته بود و نزدیک بهش نشسته بود، ماساژ میداد و دلش میخواست مقابل چشمهای گروهی از زن و مردای روبهروش، پاهاش رو روی رون نامجون بذاره و گیرش بندازه!..
نامجون بخاطر لمسهای بیپروا روی پای راستش، سرش رو چرخوند و به نیم رخ پسرک زیبا خیره شد..
روی لبهای سرخ و حجیم جین، لبخند ملیحی به چشم میخورد و حواسش به عدهای از زوجین که تو استیج مقابل میرقصیدن، پرت بود...
ترقوههای سفید و برجستهش بخاطر دو دکمهی باز یقهش به خوبی معلوم بود و باعث شد نامجون نامحسوس و دستپاچه بخاطر زیبایی پسرک، چندبار پشت سر هم پلک بزنه.....
ولی همین که جین متوجهی نگاه سنگینی روی خودش شد، سرش رو برگردوند و توی دلش به خودش چندتا فحش آبدار داد!..
" دربارهی...چیزی که زیر چشمی دیدش میزدی...حرف نمیزدی؟...آه جونا..هر روز بیشتر ناامیدم میکنی.."
سوکجین که حالا متوجهی نگاه چند ثانیه پیش پسر بزرگتر شده بود با شیطنت به طور خطرناکی لبهاش رو به گوش نامجون نزدیکتر و زمزمه کرد ...
پسر بزرگ تر مثل همیشه بی اهمیت به قلب و ذهنی که زیبایی سوکجین رو تحسین میکرد سری کج کرد...
وجودش مثل اقیانوس طوفانی، درحال خروشیدن بود ولی نمیذاشت اقیانوسش به طوفان چشم های سوکجین ببازه...
هرچند اقیانوس گهگاهی به طوفان های عمیق و سرکش میباخت ولی نامجون نمیذاشت از قلبش آتویی دست معشوق شیطان برسه....
" چیز جذابی وجود نداشت که ازش حرف بزنم؟..."
با جوابی که نامجون چرخید و زیر گوشش زمزمه کرد، یخ کرد!
حرکت دستش روی رون پسر بزرگتر خشک شد!..
و قلبش بابت این حد از رُک و بیاهمیت بودن نامجون گرفت!..
* ما مجبورش میکنیم زانو بزنه.......*
صدای شیطان در گوشش اکو میشد...
ولی سوکجین چشماش بخاطر جواب دندان شکن نامجون، گشاد شده بود!
تصورشم نمیکرد نامجون اینطور بهش بتوپه!
هرچند توقعی هم نداشت...
یه گوشه از ذهنش همیشه میدونست هر چقدر بیشتر برای مردی مثل نامجون عشوه بریزه و دلبری کنه، بازم پسر بزرگتر با چشمای بیحسی بهش خیره میشه و این طور بی اهمیت بهش میتوپه....
" شاید تو زیادی کور بودی و ندیدی!؟.."
سوکجین نزدیک گردنش زمزمه کرد...
صداشون رو هیچکس به جز خودشون نمیشنید...
حتی پارک هم با تعجب به قیافهی بی تفاوت نامجون و بهت زده سوکجین خیره شده بود!
و جونگهانی که چند قدم عقبتر ایستاده بود و از پشت به نظرش میومد که دو پسر عمو امشب خیلی جیک تو جیک شده بودن!..
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
