هنوز جونگهان ازش بیرون نکشیده بود که صدای باز شدن در اتاقش رو شنید!
در با شدت باز شد و به دیوار پشتش محکم برخورد کرد!!!
چشمای گرد شدهی سوکجین و جونگهان به قامت بلند و چهرهی خشمگینی، خیره شد!
" ازش بکش بیرون و از اتاق گمشو جونگ! "
نامجون غرید و باعث شد هر دو شونه هاشون از ترس بپره!
خواب نامجون کاملا از سرش پریده بود و حالا کاملا هوشیار بود!
چشم هاش روی نقطهی اتصال بدن های جین و جونگ بود..
جونگهان آروم از حفرهی جین بیرون کشید و باعث شد جین ناله کوتاهی بکنه..
چشمای نامجون بلافاصله توی نور کم اتاق که از شبخواب روی جسم برهنهی جین افتاده بود، به حفرهش که حالا کام جونگ ازش سرازیر شده بود، میخکوب شد!!
باورش نمیشد این سومین بار تو این هفته بود که شاهد این کثافتکاری میشد!
چشماشو با حرص بست و نفس عمیقی کشید...
صلیب مشکی رنگی که همیشه دور گردنش میبست، لمس کوتاهی کرد تا خودش و خشمش رو بتونه کنترل کنه...
یا شایدم با قایم کردن صلیب بین انگشتای دستش، سعی میکرد تا جلوی این بی آبرویی رو بگیره..
نباید گردنبندی که جز پاکترینای زندگیش بود، همچین صحنهی شیطانی رو ببینه..
" جینا..خوبی؟؟.."
جونگ از جین پرسید و بوسه کوتاهی رو شقیقهش گذاشت..
سوکجین لبخند شیطونی زد و دستش رو خیلی آروم و اغواگرانه روی رون لختش کشید..
" اوهوم..مثل همیشه..شاید یکمم بهتر از قبل؟.."
جین زمزمه کرد و اخر حرفش که رسید خنده کوتاهی کرد...
نامجون از اینکه اون دونفر هیچ اهمیتی به وجودش تو اتاق نمیدادن کلافه شد!
دستاشو از شدت مزخرف بودن صحنهی روبه روش، مشت کرد..
" گفتم از اتاق گمشو! "
با فریادی که نامجون کشید دوباره هر دو از ترس پریدن و جونگهان با اخم کوچیکی لباس هاش رو تنش کرد..
قبل اینکه از اتاق خارج بشه جین به اوج عصبانیت خودش رسید!!
" نامجون!! چی میخوای؟؟ کسی که باید گمشه تویی نه جونگهان!! بهت یاد ندادن در بزنی وارد اتاق بشی؟!"
سوکجین با عصبانیت غرید و چشم غره ای به نامجون رفت!
" اونم وقتی میدونی دو نفر مشغول یه کارایی هستن؟؟.."
جین با پوزخند رو مُخی ادامه داد و رو اعصاب نداشتهی نامجون یورتمه میرفت!
نامجون چشم از چشمای اغواگرانهای که داشت با زبونش عذابش میداد، گرفت..
چقدر بی ارزش و پوچ خودش رو در اختیار مردای بَند قرار میداد...
چقدر راحت در دسترس بود و چقدر راحت دلبری میکرد...
سوکجین تو ذهن نامجون دقیقا همون سیب خوشرنگ و قرمزی بود که از درون کرم خورده و فاسد بود...
دقیقا همون قدر زیبا و دلفریب ولی با باطنی داغون و شیطانی...
دقیقا همون شیطانی که قابلیت به زانو درآوردن مردا رو با وسوسه کردنشون داشت..
طوری که تمام پسرا و دخترای اطرافش جذب اخلاق و صورت زیباش میشدن ولی چیزی که همه زیبایی های دیگه رو به درک میفرستاد چشمای نقره فام و براقش بودن..
ولی تنها کسی که جین رو بهتر از خودش میشناخت فقط نامجون بود..
" قبلا درباره هرزه بازی هات، بهت اخطار داده بودم سوکجین!.."
نامجون غرید و جین به منظور تمسخر خنده ای کرد که باعث شد دندان های سفید و ردیف شدهش به چشم بیان..
" واقعا میخوای اون تهدید پوچ و تو خالیت رو باور کنم؟؟..تو که نمیخوای پسر رئیس رو تهدید کنی؟..هوم جونا؟؟.."
جین با لحن آرومی گفت و از گوشه چشم دید که جونگ اتاقش رو ترک کرد..
جین بی توجه به نگاه نامجون که روی زمین بود از روی تخت بلند شد..
درد کمرنگی از حفرهش حس کرد ولی بی اهمیت به دردش ، بدن برهنهش رو به طرف مرد قدبلند برداشت..
" من تهدیدت نکردم..اخطار دادم..دفعهی بعد__"
" دفعهی بعد چی جونا؟؟..میخوای چیکارم کنی؟.."
جین همین طور که بهش نزدیک شده بود حرف جون رو قطع کرد..
بدن برهنهش رو به سینهی محکم و عضلانی که زیر ژاکت زخیم و خوش دوختی مخفی شده بود فشرد و باعث شد نامجون اخم کنه..
هنوزمچشماش روی زمین میخ بود و به جین نگاه نمیکرد..
میدونست..
زمان زمانه وسوسه شدن توسط شیطان روبهروش بود..
جین چونه پسری که چند سانت ازش بلند تر بود گرفت و بالا آورد تا چشماشون همو ملاقات کنن..
انگشتای کشیدهش رو روی عضلات سینه و شکم جون میکشید و لبخند خوشگلی به چهرش میزد..
" شاید بخوای بخاطر اینکه به حرفات اهمیت نمیدم، دستامو به تخت ببندی و تنبیهم کنی؟..یا شایدم وقتی داخلم میکوبی ، بهت التماس کنم که اشتباه کردم ؟... بخاطر اینکه با مردای دیگه میخوابم جوری بفاکم بدی که نتونم____"
" دهن کثیفتو ببند لعنتی!! "
نامجون فریاد زد و باعث شد لحن شیطون جین قطع بشه!
قلب نامجون بخاطر لخت بودن تندیس روبهروش و حس کردن عضو خصوصی سوکجین از روی لباسش تند میزد...
مچ دستای جین رو محکم گرفت و هلش داد سمت تخت..
جین روی تختی که تا چند دقیقه پیش شاهد سکس با جونگهان بود افتاد..
نامجون لباس های جین رو از روی زمین چنگ زد و پرت کرد تو صورتش..
" زودباش تنت کن!..این بار آخره که بهت هشدار میدم..بَند جای هرزه بازی نیست..پس یکم عفت داشته باش..بخاطر پدرتم که شده یکم حیا کن و پاهاتو برای مردای غریبه باز نکن!.."
نامجون فریاد کشید و لحظهی بعد از اتاق خارج شد!
" اوه...یعنی باور کنم به غیرت پسر عموی جذابم برخورده؟؟..."
سوکجین خیره به در که جون ازش خارج شده بود با پوزخند شیطون و چشمای براقی زمزمه کرد..
نامجون هیچ حقی نداشت بهش اخطار بده وقتی پدر جین خودش از پسرش خبر داشت!
به هرحال اینجا خونهی جین بود و هرکاری دلش میخواست با زیردستای پدرش انجام میداد...
هرکاری!
حتی سکس با تمام پسرا و مردای گروهشون!!
⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕⭕
اینم از پارت اول😈 در چه حالین😁💜
با ووت و کامنت هم مارو شاد کنید😍✨
YOU ARE READING
⭕ Silver Devil ⭕
Fanfiction+ به الهههای یونانی اعتقاد داری؟.. دقیقا مثل آفرودیت زیبایی.. مثل آتینا عقلهارو میدُزدی.. مثل آرتِمیس چشمای نقرهایت میدرخشه.. ولی به این هم اعتقاد داری که الههها یه روزی محو میشن؟.. ⭕⭕⭕ _ کسیرو از جهنم بترس...
