part19

1.8K 190 33
                                    

داشت به اون جمله فکر میکرد ، چون دیگه نمیخامت ، یعنی جین دیگه اونو نمی‌خواست ؟ اخمی کردو به سمت جین دویید ، اون حق نداشت که نامجون و نخواد، دستشو رو شونش گذاشتو اونو به سمت خودش برگردوند با اخم گفت
+هر غلطی ام کرده باشم حق نداری ولم کنی
جین اول از همه اخم رو صورتش رو دید اما بیشتر که دقت کرد متوجه شد که اون اخم فقط برای پوشوندنع حلقه های اشک تو چشماشه ، درسته که جمله نامجون یکم که نه خیلی گستاخانه بود اما قند و تو دل جین آب کرد ، لبخند محوی زدو لباشو رو لب هایه نامجون کوبوند (😭😭😭😭😭😭😭😭هعییی چون مونیع نمتونم بگم ‌کوفتش شع ولی خوش به حالش .....هقققققق😭😭😭😭من رو هیچی به اندازه لبایه جین کراش ندارم 😓😓)
نامجون چشماش از خوشحالی برقی زدو وسط بوسه پر از عشقشون لبخندی زد، جین بوسرو متوقف کرد و پیشونیش رو به پیشونی نامجون چسبوند و حلقه دستاشو پشت گردن نامجون محکم تر کرد
- چرا بهم نگفتی؟!
+میترسیدم جین ، میترسیدم ، از اینکه باورم نکنی ، از اینکه فکر کنی هنوزم واسه تهیونگه که کنارتم ، از اینکه فکر کنی دوست ندارم...جین من خیلی دوست دارم ..من گی نیستم ، من فقط عاشق همجنسم شدم ،اگه گی بودم به بقیه ام گرایش داشتم ها؟؟ امروز حالم داشت از خودم بهم میخورد وقتی تو سوراخ اون میکوبیدم ، جین احساس خیلی بدی داشتم ، اما .. اما وقتی با توام ، وقتی لمست میکنم ، وقتی میبوسمت...
سرشو پایین تر آوردو کنار گوش جین زمزمه کرد
+وقتی تو اون سوراخت میکوبم‌، آهههه انقد خوبه که حتی نمیتونم توصیفش کنم ،
بعد سرشو بالا آورد و همون‌طور که به لب های جین نگاه میکرد انگشت اشارشو روش میکشید
+من فقط یکم زیادی دوست دارم همین
و بعدش سرشو پایین آوردو لب هایه مورد علاقش و تو دهنش کشید
.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.
کوک با همون حوله ای که تنش بود خودش و رو تخت انداخت و چشماشو بست ، تهیونگ حوله کوچیکی رو سرش انداخته بود داشت باهاش موهاشو خشک میکرد که کوک و دید
+بانی کوچولو پاشو لباس تنت کن سرما میخوری
-نمیخورم ، ته ته من اینجوری راحت ترم ، دلم میخواد بازم بخابم
و بعدش پشتشو به سمت تهیونگ کردو اون قابلمشو (باسن مبارکش 😂) قوز کردو دستاشو زیر سرش گذاشت
تهیونگ چشماش رو اون هلو قفل بود ، به سمتش رفت و اسپنک نه چندان محکمی بهش زد
کوک چشماش گرد شدو به سمت تهیونگ برگشت
+اعع هی میخام کاریت نکنم ولی تو اون هلوتو قمبل میکنیییی ،
بعد سرشو پایین انداخت و لب پایینشو جلو آورد و دستاشو پشتش برد و همون‌طور که خودشو تکون میداد ادامه داد
+خب دلم میخاد دیگ
کوک خنده ریزی به حرکت بچه‌گانه تهیونگ کرد و دستاشو باز کرد
_بیا بخلمممم
تهیونگ خودشو رو کوک انداخت و پاهاشو تو پاهای کوک قفل کرد
داشتن با لبخند دماغاشون رو بهم میمالیدن که یکی به در کوبید
+پوففففف، بله؟؟؟؟
-داداش تهیونگ
از داداش تهیونگ گفتنش مشخص بود که جکسونع ، با غر غر از بغل کوک جدا شد و با همون حوله که کج‌ و ماوج تنش بود به سمت در رفت و بازش کرد
+هااا
جکسون خیلی تند و سریع شروع کرد به حرف زدن
- داداشتهیونگآرامزنگزدو گفتکهردشونوزدهبایدهر..
+اوووووووو جکسون یواش تر چی میگی ؟؟
جکسون نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم و شمرده شمرده حرف بزنه هرچند که همچینم موفق نبود
-داداش تهیونگ آر ام زنگ زد و گفت که ردشونو زده و هرچه زود تر خودمونو به خونش برسونیم
+رد کیو؟
جکسون پوفی کشید
-رد اون دستارووو
+اوکی الان آماده میشیم ، تو برو ماشین و روشن کن
جکسون ابروهاش بالا پریدو با شک پرسید
-آماده میشین؟ شما و ؟
+منو کوک جکسون عجیبه؟!
جکسون حرفی نزدو به سمت راه پله رفت ، آره عجیب بود آخه تهیونگ که با برده هاش جایی نمی‌رفت حتی بودن کوک تویه اتاق تهیونگ هم عجیب بود ، چه برسه به این که داشت کوک رو به یه جلسه ی سری میبرد ، حتی جکسون هم حق نداشت که تو اون جلسه ها شرکت کنه .
اما قصد تهیونگ از بردن کوک به اون جلسه با نامجون این بود که به کوک همه ی قضیه رو بگه ، به سمتش رفت و دید که چشماشو بسته لبخندی زدو با دستاش لپایه کوک و گرفت و فشارش داد که باعث جمع شدن لب هاش شد و کوک چشماشو باز کرد و به تهیونگ خیره شد و همون‌طور که لباش جمع شده بود سعی کرد حرف بزنه
-ته ایگال موکیلی تی دود تی میدوت؟
تهیونگ خندید و خم شد و لبایه جمع شده کوک که جلو اومده بود رو سطحی بوسید و لپاشو که حالا قرمز شده بود ول کرد
+حالا بگو ببینم چی میگی
-میگم ته چیکار می‌کنی کی بود چی میگفت؟
+آها جکسون بود چی میگفت رو هم میفهمی الانم پاشو حاضر شو که باید جایی بریم
کوک از جاش بلند شد و با گیجی از تهیونگ پرسید
-آمممم ته اما من که لباسی ندارم
+چرا داری اتاق بغلی اتاق توعع و هرچی که لازم داشته باشی اونجا هست
کوک آهانی گفت و به سمت در اتاق رفت و وقتی ازش خارج شد چشمش به در مشکی رنگی خورد ، لعنتی از درش معلوم بود که اتاق خوبی انتظارش رو میکشع ، وارد اتاق که شد دهنش از تعجب باز موند ، اون اتاق یکم زیادی خوشگل بود تمش مشکی بود
یه تخت دونفره که وسط اتاق قرار گرفته بود و بالایه تختش دوتا تابلوی خیلی بزرگ بود کنج اتاق کمدش بود که توش پر از لباس های مارک بود
در کل اتاق خیلی خوشگلی بود و کوک حتی تو خوابش هم نمی‌دید که یه روزی یه همچین اتاقی داشته باشه ، چیزی که بشدت برایه کوک عجیب بود این بود که تهیونگ از کجا این همه پول آورده بود

اما قصد تهیونگ از بردن کوک به اون جلسه با نامجون این بود که به کوک همه ی قضیه رو بگه ، به سمتش رفت و دید که چشماشو بسته لبخندی زدو با دستاش لپایه کوک و گرفت و فشارش داد که باعث جمع شدن لب هاش شد و کوک چشماشو باز کرد و به تهیونگ خیره شد و همون‌طور ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

به سمت کمدش رفت و نگاهی به داخلش انداخت ، واقعن لباسای خوشگلی توش بود و اون نمی تونست انتخاب کنه که کدومشون رو بپوشه از اونجایی که واقعن نمی‌تونست انتخاب کنه ترجیح داد به پیراهن سفید و یه شلوار سفید بپوشه و موهاش رو هم یه شونه معمولی کرد و به لباش بالم لب توت‌فرنگی زد

به سمت کمدش رفت و نگاهی به داخلش انداخت ، واقعن لباسای خوشگلی توش بود و اون نمی تونست انتخاب کنه که کدومشون رو بپوشه از اونجایی که واقعن نمی‌تونست انتخاب کنه ترجیح داد به پیراهن سفید و یه شلوار سفید بپوشه و موهاش رو هم یه شونه معمولی کرد و به لباش...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تهیونگ صداش کرد و کوک هم با عجله جوراب رو پاش کرد و به سمت راه رو دویید .

.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.
یعنی زمین و زمان منتظرن تا من یه قولی بدم دست به دست هم میدن تا به همه ثابت کنن که من انسان بد قولی هستم
اوکییییییییییی

من قرار بود دو سه روز پیش آپ کنم که فهمیدم سه درس اقتصاد و امتحان دارم و تقریباً با گوه یکسان شد روحیم بعد از فهمیدنش پریروز امتحان دادم و دیروز قرار بود آپ کنم که نتم لطف کرد رید تا الان که اوکی شد و آپ کردم
در کل که ببخشید خیلی زیاد ♥♥♥♥♥

فعلن،💙

Life or slavery ?Where stories live. Discover now