part 29

2.3K 175 48
                                    

_معاشقه؟؟؟؟
چانبوم با همون لبخند ژکوندی که بر لب داشت حرفشو با سر تایید کرد و به سمت هوسوک قدم برداشت ، هوسوک با چشمایی که گرد شده بود سرشو چندبار به چپ و راست تکون داد و شروع کرد به تند و سریع و البته آروم حرف زدن
_چانبون دیوونه شدی این اول......
اما با لبای داغی که رو لبش فرود اومد حرفش نصفه کاره موند
...................................
چشماشو به سختی از زور درد باز کرد و به اطرافش خیره شد ، انتظار داشت که وقتی چشماشو باز میکنه همه اونها کابوس بوده باشه و دوباره خودشو توی تخت گرمش کنار تهیونگ پیدا کنه اما دنیا هیچ وقت بر وفق کوک نبود ، شروع کرد به دوباره اشک ریختن های بی صدا که با صدای جیر جیر آهنین در سرشو به سرعت به سمت در به امید اینکه کسی به کمکش اومده باشه برگردوند اما با دیدن پدر تهیونگ نا امید و هراسون سرش رو پایین انداخت و به کفش هاش خیره شد .
جه ووک با پوزخند  کثیفی که به لب داشت به سمت کوک رفت و دورش چرخید ، شصت هاش رو از روی لباس روی نوک  نیپل های کوک گذاشت و همونطور که آروم و دورانی شستشو حرکت میداد زیر گوش ‌کوک زمزمه کرد
+مثله مامانت وسوسه برانگیزی جونگکوک ، حالا میفهمم تهیونگ چرا اینهمه سال منتظر بدست آوردنت بود .
نگاهی به رون های تو پر کوک انداخت  و بعد نگاهی به بوتش ، و دوباره زمزمه کنان گفت
+نه ...حالا که فکرشو میکنم حتی از مادرت هم بهتری جونگکوک .
و فشار شصت هاشو روی نیپل های کوک بیشتر کرد که ناله ی بی اختیاری ناگهان از دهان کوک خارج شد.
+ یس بیبی بوی ...حتی ناله هاتم خوبن ..
با تمام تلاشش سعی داشت خودش رو ، روی صندلی تکوت بده تا دستای کثیفی که بدنش رو لمس میکردن رو از خودش جدا کنه اما  تا زمانی که دستاش بسته بودن امکان پذیر نبود
اشکهایی که بدون توقف روی صورتش سرسره بازی میکردن  حالا با شدت بیشتری خودشون رو سر میدادن و نفس کشیدن رو براش سخت تر میکردن ، حتی فکر کردن به این که مرد رو به روش چه  بلایی قراره سرش بیاره عذابش میداد ، الان دلش فقط تهیونگ و میخاست ، فرقی نمیکرد که تهیونگ خوش اخلاق باشه یا تهیونگ بد اخلاق ، تهیونگ صافت باشه یا تهیونگ سادیسمی ، اون حاضر بود الان بدنش  توسط شلاق های تهیونگ لمس بشه اما این مرد لمسش نکنه ، بدنش قفل کرد وقتی شهوت و تو چشمای جه ووک خوند ، بیشتر زجه زد وقتی دست هرزه ای که هر لحظه قسمت های بیشتری از بدنش رو لمس میکرد به سمت دکمه شلوارش رفت ، حالش از خودش بهم میخورد که نمیتونست جلوی اون مرد هوسران رو بگیره ، افکار توی مغزش مثله بادکنکی درحال باد شدن  بودن و میترسید که نکنه بترکن ، اینکه چه بلایی سر پدرش اومده بود ، اینکه مادرش چرا باید با این مرد کثیف تو این عمارت باشن ،  افکارش انقدر آزار دهنده شده بود که بلایی که داشت سرش میومد رو نمیدید و غرق شده تو افکارش بدنش رو بی اختیار به جه ووک سپرده بود
با احساس اینکه چیزی حفرش رو پر کرد به خودش اومد و با دردی که بعدش توی پایین تنش احساس کرد جیغ بلندی کشید که بی شک به گوش زنی که تو اتاق خوابش  درحال شونه کردن موهاش بود و به اصطلاح مادرش بود هم رسید ،  توانایی درک کردن موقعیتش رو تازه بدست آورد و حتی نفهمید اون مردک هرزه کی اون رو روی زمین خوابونده،  با تمام تلاشش تقلا میکرد و زجه میزد و کمک میخاست ،  دوست نداشت کسی جز تهیونگ حتی لمسش کنه چه برسه به پر کردن حفرش ...
هوسوک با شنیدن صدای جیغ کوک چانبوم رو به عقب هل داد و با چشمایی که دوباره از اشک پر شده بود به چانبوم خیره شد .. با صدایی که میلرزید یقه چانبوم رو چسبید و تقریباً با تن صدای بالاتری نسبت به قبل گفت
_ لعنتی چیکار قرار بود بکنیم؟؟.... لطفاً فقط انجامش بده ... نمیتونم دیگه زجه هاشو تحمل کنم ..و بعد به عقب چرخید و همونطور که سعی در کنترل کردن گریش داشت زیر لب به تهیونگ و خانوادش ناسزا میگفت .
چانبوم به سمتش رفت و برای آروم کردنش بغلش کرد و همونطور که سرش رو نوازش میکرد نقشش رو توضیح داد
+ ببین هوسوک ، وقتی داشتی میومدی نامجون باید بهت به دستبند داده باشه مگه نه ؟
هوسوک آره آرومی گفت و آستینش و بالا زد تا چانبوم دسبندشو ببینه ،
چلنبوم دستاشو مشت کرد و ادامه داد
+یسسس... همینه.. کنارش سه تا دکمه داره یدونه  قرمز ، یدونه زرد ، یدونه سبز ، ما وقتی شروع کردیم به پرت کردن  حواس افراد جه ووک باید دکمه زرد و فشار بدی تا تهیون‌گ افرادش و بیاره و مقر بگیرن و وقتی تونستیم از اینجا بریم بیرون دکمه سبز و میزنی تا تهیونگ به نحوی حمله کنه و ما بتونیم کوک  و از این خراب شده بکشیم بیرون، و دکمه قرمز هم مال زمانیه که اگر به هر نحوی به مشکل خوردیم به اونا بفهمونیم  که دست نگه دارن.
هوسوک با اینکه کمی گیج شده  بود تصمیم گرفت همه پیو به چانبوم بسپره و سوالی که چند ساعتی بود ذهنش رو مشغول کرده بود رو بپرسه .
_ جه ووک چطوری فهمید که ما از طرف کی اومدیم ، اصلا واسا ببینم اینطور که تومیگی یعنی شما میدونستین که گیر میرفتیم و این دستبند و دادین به من درسته ؟
چانبوم سرشو به نشونه تایید تکون داد
+ اول اینکه نمیدونم جه ووک از کجا فهمید اما من متوجه شک کردنش شدم و به نامجون گفتم پس  نامجون  تورو فرستاد تا دوتایی بتونیم حواسشون رو پرت کنیم و یه نقشه بکشیم و بعد بوم .. کوک و بیاریم بیرون
هوسوک پوزخندی زد
_ منو نخندون چانبوم ینی تو میخای بگی که همه چی به همین سادگیه آره ؟؟؟؟ مگه درامای عاشقانست که همه چی خوب تموم بشه؟
چانبوم روی زمین نشست و یه دستشو زیر چونش گذاشت
+ نه این یه درامای عاشقانه نیست کاملن جنایی مافیاییع و اینکه به نظرت همه چی داره خوب تموم میشه ؟ تو همین اتاق کنارت داره به جونگ کوک تجاوز میشه و ما هیچ کاری از دستمون ساخته نیست ، به نظرت این الان پایان خوشه؟؟
<><><><><><><><><>
پنج روز گذشته بود و  انگار پنج سال گذشته بود ، تو این پنج روز خودشو تو الکل و سیگار غرق کرده بود انقدر که خونه پر از دود سیگار بود و بوی گند الکل میداد ، سر درد امونش رو بریده بود اما درد قلبش بیشتر به چشم میومد با صدای زنگ گوشیش به خودش اومد و به امید اینکه خبری از جونگ کوک باشه بدونه دیدن اینکه کیه جواب داد که البته با پیچیدن صدای نکره ای تو گوشش پشیمون شد
_اوپاااا.. دلمون برات تنگ شده
اعصابش دیگه این یه مورد رو نمیکشید پس تمام حرص رو با دادی که زد خالی کرد
+ چی میخاییییییی بِچچچچچ؟؟؟؟
یوشین خنده ریزی کرد
_ متاسفانه یا خوشبختانه من چیزی نمیخام ، چیزی که تو میخای دست منه و همینطور پسرت
تهیونگ که معنی حرف یوشین رو درست متوجه نشده بود پرسید
+چی ؟؟؟؟؟
که با چیزی که شنید پوزخندی رو لبش نقش بست
_ شاید بتونم اون خرگوش هرزره رو از چنگ بابات در بیارم هوم ؟
چند ثانیه ای سکوت برقرار شد
+ چی میخای یوشین ، واضح خواستت رو بگو
+من قبلاً خواستم رو گفتم با من ازدواج کن تا اون خرگوشکت سالم باشه ، من هرطور شده تورو از چنگش در میارم پس بزار حداقل این وسط آسیبی به اون نرسه ، کام آنننن تهیونگ من پسرت رو تو شکمم دارم و باید بدونی دو روز دیگه باید برم بیمارستان برای زایمان  این کافی نیست؟
تهیونگ کمی با خودش فکر کرد ، پنج روز گذشته بود و نامجون نتونسته بود کاری بکنه ، شاید یوشین واقعاً  می تونست کاری بکنه پس به سختی گفت
+باشه.....
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
یور مَد
آیم بَک
بیگ مَد
هیز مَد
شیز مَد
بیگ سَد
ها ها دونت کِیر 😂😂
میخاستم فقط بگم آیم بک ولی این تو مغزم پلی شد 😂💙

Life or slavery ?Where stories live. Discover now