part27

1.2K 147 46
                                    

+بلاخره مچتو گرفتم چانبوم شی ......
هوسوک با بهت روی پاشنه پاش چرخید و مردی و دید که بشدت شبیه تهیونگ بود ، حدس میزد که پدر تهیونگ باشه ، خب عالی شد اول کاری لو رفتن و تیرشون به بدترین شکل ممکن به سنگ خورد ، نگاهی به چانبوم کرد که دید وضعیت اونم بهتر از خودش نیست ، مردی که هوسوک فکر میکرد باید جه ووک باشه دستش رو به سمت یقه هوسوک که کمی باز بود  و پوست سفیدش رو به نمایش میزاشت برد و نوک انگشتاشو رو پوستش کشید که باعث شد بدن هوسوک مورمور شه ، یک قدم به عقب رفت که باعث نیشخند جه ووک شد ، چند لحظه بعد همون مردی که هوسوک به چانبوم سپرده بود رو با یه مرد دیگه دیدن که به سمت جه ووک میان ، جه ووک نگاه خریدارانه ای به هوسوک انداخت و بعد نگاهش و به چانبوم که تمام مدت با فک منقبض شده نظاره گر حرکاتش بود داد ،
+این دوتارو بندازین تو اتاق بیست ،دقیقا کناره اتاق همون توله خرگوش تا بفهمن فضولی تو کار من چه عاقبتی داره ، و بعد با همون نیشخند حال بهم زنش اونهارو تنها گذاشت ، مرد هیکلی تر بازوی چانبوم رو گرفت و مرد دیگه بازوی هوسوک رو ، هوسوک تمام مدت سعی داشت تا بازو هاشو از دست مرد بکشه بیرون و کل مسیر رو با داد و بیداد طی کرده بود ، اما چانبوم بدون هیچ حرفی و خیره به زمین همراه مرد قدم بر میداشت ، در واقع تو فکر برای راه فراری بود که وجود نداشت ، تو این مدت متوجه شده بود راه فراری نیست ، وقتی به خودش اومد که تو اتاق پرتش کردن و در آهنی و با صدای زننده ای بستن ، به گوشه اتاق  تاریک و نموری  که تو زیر زمین بود رفت و زانو هاشو بغل کرد و دوباره تو فکر رفت ،نمیدونست چند دقیقه یا چند ساعت گذشته اما  با فکری که به سرش زد سرشو با خوشحالی بالا آورد که با دیدن هوسوکی که به پهنای صورتش اشک میریخت ذوقش خابید ، به سمتش رفت و دستاشو دورش حلقه کرد ، هوسوک سرشو رو شونه چانبوم گذاشت و هق هقاش به خاطر بغلی که سالها منتظرش بود شدت گرفت ، چانبوم دستشو تو موهای هوسوک فرو کرد و همون‌طور که نازش میکرد زیر گوشش زمزمه کرد
+هیششش... گریه نکن سانشاین ..
هوسوک به خاطر لقبی که سالها حسرت شنیدن دوبارش رو داشت هق هق هاش شدت گرفت ،
+ گریه نکن سنجاب کوچولو ...دوست داری به چان چان بگی چرا گریه میکنی؟
هوسوک بلاخره به حرف اومد و سعی کرد گریه هاشو کنترل کنه ،
_ چرا گریه میکنم آره؟؟ هیچی ، فقط تمام تلاش چهار سالم برای فراموش کردنت با دوباره دیدن دود شد رفت هوا .. فقط دیدنت یادآور پس زدنم شد ، چرا چانبوم؟؟ چرا پسم زدی ؟ انقد ازم متنفره بودی؟ تو که میدونستی دوست داشتم ، چجوری روتو ازم برگردوندی ها؟  ای کاش هیچوقت برنمیگشتی.....
‌چانبوم بغضی که چهار سال بود سرکوبش کرده بود رو دیگه نتونست کنترل کنه و اولین اشکش از گونش سر خورد،  هوسوک و بیشتر تو بغلش فشار داد ....
+هوسوک .... من میترسیدم .... نمی‌دونستم این درسته یا نه .... من هنوز گرایشمو نپذیرفته بودم .... منم دوست داشتم ...
«فلش بک»
-هوسوک-
با استرس عطری که چانبوم واسه تولدم خریده بود رو زدم و دوباره خودمو تو آینه کوچیکی که همراهم بود چک کردم ، به اطراف پارکی که پاتوق من و نامجون و یونگی و تهیونگ و چانبوم بود خیره شدم ، اکیپ مارو تو این پارک همه میشناختن و اصولاً کسی سر جای ما نمیشست .
نمی‌دونستم چجوری باید به چانبوم اعتراف کنم ، نمی‌دونم به عشق در نگاه اول اعتقاد دارید یا نه اما من اولین باری که دیدمش احساس کردم قلبم افتاده رو زمین ، با هر بار دیدنش نفس تو سینم حبس میشد و انگار بدنم به اکسیژن نیازی نداشت و تنها با دیدنش میتونستم راحت زندگی کنم ، وقتی فهمیدم اونم گی داشتم بال در میاوردم ، احساس کردم بلاخره شانس بهم رو کرده و میتونم اونو واسه خودم داشته باشم ، بلاخره امروز تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم و باهاش تو همین پارک قرار بزارم ، با دیدنش که از دور داشت با لبخندی که منو میکشت به سمتم میومد احساس کردم همه جرعتی که به سختی جمع کرده بودم رو از دست دادم و هیچ اعتماد به نفسی هم ندارم .
به سمتم اومد و طبق عادت همیشگیش گاز محکمی از لپم گرفت و مثل همیشه گفت
- آخیشششش، گفته بودم لپات جون میده واسه گاز گرفتن؟؟
خندیدم و دستمو روی جای گازش گذاشتمو همون‌طور که لپمو ماساژ میدادم گفتم
+چان چاننن.. تو آخرش لپمو میکنی
خندید که محو خندیدنش شدم
_ بقیه کجان نمیان؟ فکر کردم دیر کردم
سرمو پایین انداختم و با لبه آستین هودیم بازی کردم ، پاییز بود و  زمین به خاطر بارون چند ساعت پیش نمناک بود و هوا سوز داشت ، با اینکه هودیم خیلی گرم بود بازم احساس سرما میکردم
+خب ... راستش...نه بقیه نمیان ..خب..من..من میخواستم..میخواستم یه چیزی و بهت بگم
چانبوم نگاه کنجکاو و منتظرش رو  بهم دوخت و سرشو تکون داد
استرس کل وجودمو احاطه کرده بود و حرکت دونه عرق سردی که از پشت گردنم به سمت گودی کمرم حرکت میکرد و احساس میکردم  ، تصمیم گرفتم بدون مقدمه چینی بگم

+چان..چانبوم من ... من عاشقت شدم ..
سرمو پایین انداختم و سعی کردم تا حد امکان نگاهش نکنم وقتی هیچ عکس‌العملی ازش ندیدم سرمو بالا آوردم که دیدم رفته .......
‌سه روز از اون ماجرا می‌گذشت و من هیچ خبری از بچه ها نداشتم و رسماً خودم و تو خونه حبس کرده بودم ، با صدای زنگ گوشیم به سمتش رفتم که دیدم نامجونه خاستم بازم جواب ندم اما ترجیح دادم بیشتر از این نگرانشون نکنم
+ا..الو
_ اوه خدای مننن هوسوک حالت خوبه؟؟؟؟؟ چرا جواب نمی‌دادی سکته کردیم اما احمق ، بین تو چانبوم اتفاقی افتاده؟؟؟ آخه تو خبری ازت نبود اونم بیخبر گذاشت رفت آمریکا فکر ک....
چییی چانبوم رفته بود؟؟؟؟
دیگه چیزی نشنیدم و نفهمیدم که نامجون کی قطع کرد
«پایان فلش بک »
----------------------------
دلیل تنفر هوسوک از چانبوم این بود 😑

من نمیدونم باید چی بگم ، فقط می‌دونم  از وقتی شروع کردم به نوشتن این فیک فقط سرطان نگرفتم😑😑
چند روزی بود که مریض بودم و از شدت سر درد نمی‌دونستم چیکار کنم در این حد که دیروز و امروز و اصلن سر کلاسای آنلاینم حاضر نشدم ،
تپش قلب کوفتیمم که دوباره شروع شده و حتی نمیزارع نفس بکشم ، در واقع داستان تپش قلبم واسه خودم خیلی جالبه همزمان هیچیم نیست ولی همه چیم هست😂پیش  یکی از بهترین دکترای بابل (نمدونم میدونین یا نه یه شهر تو مازندران😑) و اطراف رفتم و نوار قلب ، اکو،هولتر ، و تمام این کوفت و زهر مارا رو هم انجام دادم اما تهش دکترع گفت نمی‌دونم چته هیچ مشکلی نداری ولی تپش قلب داری 😐😐 من نمی‌دونم تپش قلب داشتین تا حالا یا نه ولی من تپش قلبم یه چیز عجیب غریبیع در این حده که نبض روی مچ دستم به وضوح نشون میده تپش قلبمو
این همه چسنالع کردم که بدونید بد قول نیستم فقط بدنم باهام یاری نمیکنه همین الانشم نمیتونم نفس بکشم و در آخر من واقعن دوستون دارم مخصوصن دونسنگامو ❤️

Life or slavery ?Where stories live. Discover now