part14

2K 214 22
                                    

جین انقد شکه شده بود که حتی نمیتونست حرفی بزنه و فقط و با چشمایه گشاد شده و دهنی که باز مونده بود به صورت تهیونگ خیره شده بود از جاش بلند شدو با اخم غلیضی از اتاق بیرون رفت و درو بهم کوبید .
+اوکی ، نامجون منو میکشه
نگاهی به صورت کوک انداخت و برایه لحظه داشت تو دلش قربون صدقه اون خرگوش کیوت میرفت که به خودش اومدو بعد از اینکه گلوشو صاف کرد ابرو هاشو بهم گره زدو عینکشو رو صورتش جابه جا کرد و بعد شروع کرد به تکون دادن کوک تا بیدارش کنه
-هومممم...جیمین ولم کن میخام بخوابم
بعد صدایع ملچ و ملوچ واری و با لباش ایجاد کرد که تهیونگ بازم اخم از صورتش کنار رفت و به کیوتی اون پسر لبخند زد اما با یادآوری جایگاه کوک برزخی تر از قبل اخم کردو با صدایه نسبتن بلندی گفت
+ دِ هَهههه ..پاشو دیگه
کوک با شنیدن صدایه تهیونگ چشماش باز شدن و درجا سره جاش نشست و به صورت تهیونگ با شک زل زد ، آب دهنشو قورت داد و سرشو پایین انداخت ، مقدار حجیمی از اشک هارو تو چشماش احساس میکرد ، سوراخش هنوزم میسوخت و درد میکرد ، تک تک زخم هایه رویه بدنش میسوختن اما هیچکدوم به اندازه یه زخم عمیق رو قلبش درد نداشت ، قلبی که ترک برداشته بود، ترکی که تا ابد خودنمایی میکرد و به عشق کوک نسبت به تهیونگ دهن کجی میکرد، سعی کرد از جاش بلند بشه اما با درد ناگهانی مقعدش چشماش سیاهی رفت و از رویه تخت افتاد، تمام سعیش رو کرد و خودش و رو زمین بی جون میکشید تا به ویلچر نزدیک بشه ،
تهیونگ اما تمام این مدت دست به سینه رو صندلی نشسته بودو پوکر فیس بع کوک نگاه میکرد ،کوک با هر سختی شده خودشو به ویلچر رسوندو با جیغی که از درد کشید پاشد و رو ویلچر نشست ، به خاطره جیغی که کشیده بود پرستاری که داشت رد میشد نگران شدو وارد اتاق شد
+اوهه ..پسر حالت خوبه؟
-بل..آخ..بله
پرستار که از بیخیالی تهیونگ حرصش گرفته بود گفت
+آقایه محترم فکر میکنم فلج باشید درسته؟ واسه شما هم باید یه ویلچر بیاریم
تهیونگ اخمی کردو از جاش بلند شد  پرستار قبل از خارج شدنش از اتاق گفت
+آقایه کیم (جینو میگه)کارایه ترخیص رو انجام دادن میتونین ببرینش
و بعد با نگاه برزخی که تا لحظه آخر که داشت درو میبست رو تهیونگ بود خارج شد .
به سمت ویلچر کوک رفت و بی مقدمه لباس بیمارستاتو از تنش خارج کرد ، کوک کمی ترسید ، آره ، اون با کوچیک ترین نزدیکی تهیونگ به خودش میترسید ، تهیونگی که همیشه رویاش بود الان شده بود کابوسش ، درسته که روانشناسش گفته بود که اون نباید تهیونگ و ببینه اما خب اون دوسش داشت و همیشه دوست داشت تا ببینتش اما... حالا..واقعا نظرش عوض شده بود ، تهیونگ تیشرت مشکی رنگی رو به سمت کوک پرت کرد تا بپوشه و وقتی کوک اونو پوشید شلوار مشکی رنگ رو هم بهش داد تا بپوشه ، کوک تمام سعیش رو میکرد تا بتونه اون شلوارو تنش کنه اما رو اون ویلچر واقعا کار سخت و غیر ممکنی بود تهیونگ میخاست بیخیال بشه و کوک رو با همون باکسر مشکی رنگ ببره اما وقتی چشماش به رون هایه پر و سفید کوک خورد که چطور با اون کبودی هایه ارغوانی رنگ خودنمایی میکردن پشیمون شد  ، خب  کوک ماله اون بود حالا یا برده یا ،، یا یی وجود نداشت و فقط برده اون بود البته این چیزی بود که تهیونگ میگفت (اوکی بیبی سرنوشتت دسته منه مشخص میشه 😏😎) و اون نمیخاست کسی رون هایه برفکی کوک رو ببینه پس به سمتش رفت و شلوار رو با چاشنی خشونت پاش کرد. کوک کمی دردش گرفته بود و به خاطر نگاه هایه خیره تهیونگ رویه روناش وقتی داشت شلوارو پاش میکرد کمی خجالت کشیده بودو گوشاش داغ کرده بود ، تهیونگ پشت کوک ایستادو همزمان با قدم هایه خودش ویلچر کوک رو حرکت میداد وقتی به سالن رسیدن چنتا پرستار چشمکی به تهیونگ زدن و شروع به عشوه اومدن هایی کردن که تهیونگ در جوابشون فقط پوزخند میزد ، چشماش به پایین تنش افتاد که کمی هارد شده بود کوک برگشت تا ری اکشن تهیونگ به اون دختر هارو ببینه اما چشمش به دیک تهیونگ  خورد و فکر کرد که به خاطر حرکات اوناست دست به سینه شد و با چشمایی که اشک توش حلقه زده بود اخم کرده بودو از شدت عصبانیت دستاش میلرزید ، و ما تهیونگی رو داشتیم که داشت تو دلش کوک رو لعنت میکرد که چرا انقد سکسیه که باعث میشه تو یه همچین جایی تهیونگ هارد بشه

Life or slavery ?Where stories live. Discover now