part7

2.5K 305 9
                                    

•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••

+تهیونگ احمققق قرار نبود این کارو بکنی
-یاااااا شوگایه عزیزم تو که میدونی من واسه عذاب دادن اون بچه خیلی اشتیاق دارم ،دیگ نمیتونستم صبر کنم .
+احمققق تو الان اونو ترسون...........
&عوضی چرا پایه جین و وسط کشیدی هااااااااا
یونگی با چشمایه گرد داشت به نامجون نگاه میکرد البته ک بعد از شنیدن اون حرف میدونست ک نامجون تهیونگ و زنده نمیزاره
-اهههههه دیگه خیلی دارین تو کارم دخالت میکنین بایییییییییییی
بای رو انقد بلند داد زده بود که نامجون گوشی رو از گوشش فاصله داد و گوشی و به یونگی پس داد و بهش گفت
&باید بریم خونه ته پس برو با جیمین خداحافظی کنو بهشون بگو یه عمل فوری داریو من میرسونمت
یونگی باشه ای گفت و به سمت در اتاقی ک کوک توش بود  بود قدم برداشت وقتی درو باز کرد همه منتظر نگاهش گردن و یونگی به سمت جیمن رفت و بوسه ای رویه گونش گذاشت و خیلی سریع گفت
+بچه ها از بیمارستان به من زنگ زدن و گفتن یه عمل فوری داری کوک من معذرت میخوام اما باید برم .
کوک:اوه یونگی اشکالی نداره درک میکنم
جین قبل از اینکه یونگی از در بره بیرون سریع سوالشو پرسید :
-یونگی نامجون کجاست؟
+اوه یادم رفت بگم منو نامجون میرسونه جین نگران نشو .خداحافظ بچه ها .و به سرعت به سمت ماشین حرکت کرد و نامجون رو دید که به در ماشین تکیه داد و داره تمام عصبانیتش رو با پک های عمیقی ک به سیگار تویه دستش میزنه خالی میکنه
وقتی یونگیو دید سیگارو انداخت و زیر پاش لهش کردو سوار ماشین شد .
یونگی هنوز کامل تو ماشین نشسته بود که با شدت به سمت جلو پرت شدو سرش با داشبورد برخورد کرد ،یونگی که قیافش از درد سرش مچاله شده بود گفت
+فاک یوووووو کیم نامجون فاک یوووووووو فااااااااااااااک یوووووووووووو فاااککککک..
-باشهههههه یون ببخشید
+خو کله دیکی بزار سوارشم بعد اون پاهایع فاکیتو بزار رو پدال گاز عنیننههههه
-اوکی یون فعلن خفه شو
نامجون با تمام سرعتی ک میتونست خودشو به خونه تهیونگ رسوند و با یونگی از ماشین پیاده شدن و به سمت در رفتن
- اهههههههه گندش بزنن
+رمزشو عوض کرده؟
-اره الان باید دیویست بار زنگ بزنیم تا درو باز کنه
+ اما من یه نظر دیگ دارم
یونگی دستشو رو رویه زنگ گذاشت و دیگ بر نداشت.
•••••••••••••••••••••••••••تهیونگ.....................
بعد از اون شب دیگ خبری از کوک نداشتم ،حتی نشد اون شب بهش بگم که پزشکی قبول شدم .اصن نمیفهمم ک چرا اون کارو کردم که چرا وقتی داشتم گردنشو میبوسیدم قلبم خودشو با اون شدت به سینم میکوبید حتی وقتی به اه کشیدنش فکر میکنم نتیجش چیزی جز سفت شدن دیکم نیست ،فردایه اون شب به سئول اومدم و بعد از دوسال با مین یونگی و کیم نامجون آشنا شدم و اونا شده بودن تنها دوستام و خب بهترینشون ،یونگی جراح قلب بود و نامجون یه هکر فوقالعاده خفن که رو دستش نبود.یونگی سه سال بعد با یه پسر فوقالعاده کیوت آشنا شده بود، و جالب ترین قسمتش اینجا بود که اون دوست کوک بود اونم ..هع ... از نوع صمیمیش ،اون تونسته بود کوک رو راضی کنه که به سئول بیاد اما من نتونسته بودم .
پنج سال از اومدنم به سئول گذشته بود و احساس میکردم دیگه وقتشه ک دنبال قاتل بابام بگردم تا ازش انتقام بگیرم ، چیزی که خیلی نظر منو جلب کرده بود زخم رویه دست بابام بود زخمی ک اتفاقی شبیه چشم نبود مطمعن بودم کسی اونو با چاقو کشیده بود ،این موضوع رو با نامجون در میون گذاشتم و اون گفت که امکان داره بابام جزء یع باند بوده  و اون نشان اون باند بوده باشه. نامجون گفت ک تو پیدا کردن قاتل بابام کمکم میکنه و یونگی هم همینطور .یه ماه بعد نامجون تونسته بود بفهمه ک اسم اون باندeye بوده و همونطور که حدس زده اون نشان اون باند بوده ،یه باند فوقالعاده خطرناک ک قاچاق اعضای بدن انسان میکردن و اینکه اسم باندشون eye   بوده به خاطر این بوده ک چشم قربانی هارو قبل از کشتن در میاوردن . نامجون گفته بود که اونا خیلی قوی بودن و حواسشون به همه چی بوده پس گیرآوردن اطلاعات واقعن کند پیش میره دوسال بعد نامجون بهم گفت ک قاتل پدرم ....
قاتل پدرم مامان بابایه کوک بودن
----------------------------------------------------------
واتپد خر استتتتت😭😭😭😭😭من این پارتو تموم کرده بودم که واتپدم پرید و مجبور شدم دوباره بنویسمش 😭😭😭😭
خب خب 😎😎😎 تصمیم دارم تو پارت بعد نقش هایع فرعی و جدید و نشونتون بدم
بوس بای💋❤

Life or slavery ?Where stories live. Discover now