06

472 77 60
                                    

فیلچ نگاهی سرسری به دراکو، هری و بلیز انداخت و با بدجنسی تمام گفت:
فیلچ: زیاد به دلتون صابون نزنید، اگر صبح چیزی ازتون مونده بود تا از جنگل ممنوع فرار کنید میام دنبالتون!

سپس با قدم های کج و ماوج از آنها دور شد، دراکو که خشکش زده بود پرسید:
دراکو: جنگل؟
سپس خونسرد و بی اعتنا ادامه داد:
دراکو: ولی ما نمیتونیم شب وارد جنگل بشیم. اونجا حیوونای خطرناک هست، شنیدم گرگینه داره!

بلیز با فکر رویارویی با یک گرگینه به خود لرزید و هاگرید پاسخ داد:
هاگرید: وقتی وارد جنگل بشی، گرگینه آخرین نگرانیت میشه مالفوی!

مالفوی که چشم های خاکستری اش در تاریکی می‌درخشید گفت:
دراکو: من که نمیام تو جنگل!
هری از مشاهده چهره مضطرب دراکو خوشنود بود اما او هم به همان اندازه ترسیده بود.

هاگرید با قاطعیت گفت:
هاگرید: خیلی هم خوب میای. البته اگر همچنان میخوای توی هاگوارتز بمونی، میخواستی خلاف نکنی تا مجبور نشی تاوانشو پس بدی!
دراکو: ولی اینجور کارها وظیفه دانش آموزا نیست، اگر پدرم میدونس...

هاگرید: اگر میخوای اخراج بشی میتونی برگردی به قلعه، برو دیگه!
دراکو مصمم از جایش تکان نخورد، با عصبانیت به هاگرید نگاهی انداخت و سپس رویش را از او برگرداند و با غیظ به هری و بلیز نگاه کرد.

هاگرید درباره دنبال کردن رد خون تک شاخ به آنها توضیح داد و دراکو به میان حرفش پرید:
دراکو: اگه اون موجودی که تک شاخ رو زخمی کرده مارو پیدا کنه چی؟
هاگرید پاسخ داد که اگر آنها در راه اصلی بمانند و همراه هاگرید یا فنگ باشند آسیبی نخواهند دید.

دراکو به دندان های تیز سگ نگاهی انداخت و سریع گفت:
دراکو: من اینو میخوام!
هاگرید شانه ای بالا انداخت.
هاگرید: باشه ولی اون خیلی بزدله، خب من و هری از این سمت میریم و دراکو و بلیز هم همراه فنگ از اون سمت برن. اگر کسی احساس خطر کرد جرقه قرمز بفرسته هوا، خب دیگه راه بیوفتین.

هری و هاگرید در نیمه های راه بودند که جرقه قرمز رنگی در هوا دیده شد، هاگرید هری را تنها گذاشت تا به کمک مالفوی و بلیز برود.
وقتی که بازگشت عصبانی بود و غرید:
هاگرید: مالفوی از پشت بلیز رو ترسونده و بلیز هم جرقه فرستاده...

هری به دراکو نگاه کرد که همچنان می‌خندید و بلیز را دست می‌انداخت.
بلیز که هم ترسیده بود هم عصبانی از او فاصله گرفت و کنار هری ایستاد.
هاگرید: بلیز تو با من بیا... هری، تو و فنگ و مالفوی هم باهم برید... لطفا اینکارو بخاطر من بکن چون به تو اعتماد دارم.

هری چاره ای نداشت جز آن که این پیشنهاد را قبول کند و سرش را به سنگ بکوبد.
هری با مالفوی و فنگ در دل جنگل پیش رفتند و از بلیز و هاگرید دور شدند.

Descendant of Slytherin [drarry]Where stories live. Discover now