26

508 70 83
                                    

دراکو فریاد کشید:
دراکو: نه این امکان نداره!
تئودور ایستاد و تلاش کرد او را ارام کند اما دراکو خودش را از بند دست های تئودور ازاد کرد و روزنامه را درون شومینه انداخت.

تئودور با ملایمت گفت:
تئو: ما لازم نیست کاری انجام بدیم این به ما مربوط نمیشه درا...
دراکو دندان هایش را روی هم سایید و غرولند کرد.

گویل که تا کنون روی کاناپه نشسته بود و بخاطر تیک عصبی اش پاهایش را تکان میداد گفت:
گویل: دراکو خودتم میدونی که کاری از دست ما ساخته نیست!

دراکو یکی از صندلی های چوبی را بلند کرد و به ضرب سمت دیوار پرتاب کرد. صندلی خرد شد و تکه های چوب روی زمین پخش شد.
با حالتی مجنون وار زیر لب گفت:
دراکو: اون لعنتی چطور فرار کرده... اون هرزه...

تئودور با ترس به درب اتاق نگاه کرد و ارام گفت:
تئو: ممکنه صدامونو بشنون دراکو... درباره خالت اینجوری صحبت نکن. اونم اینجا توی خونه خودت!
تمام وجود دراکو به رعشه افتاده بود.
به روزنامه در حال سوختن نگاه کرد و تصویر بلاتریکس لسترنج را دید که در شعله های اتش تبدیل به خاکستر می شد.

حالا دیوانه سازان هم طرف ولدمورت بودند؟ پاسخ این سوال را خودش می دانست. جام شرابش را لب به لب پر کرد و بلافاصله سر کشید. سوزش گلویش باعث شد صورتش را جمع کند.
تئودور به وضوح نگران او بود اما میترسید حتی دستش را سمت دراکو دراز کند و گویل نیز دست کمی از او نداشت و مدام پایش را تکان میداد.

چهره هری در ذهن دراکو نقش بست. ان چشم های وحشی و جسور روحش را صلب کرده بود. هری نیز خبر را خوانده بود؟ وزارتخانه همچنان بازگشت ولدمورت را رد می کرد اما تا ابد نمی توانست این موضوع را انکار کند.
دراکو علاقه ای به داشتن یک تتوی سیاه رنگ روی ساعد دست چپش نداشت و این کاغذ بازی ها فقط عصابش را برهم می زد.
.
.
.
روی دیوار اصلی ورودی سرسرا پر شده بود از حکم های امبریج. او تقریبا تمام کارها را ممنوع اعلام کرده بود و اگر توانش را داشت حتی نفس کشیدن را نیز ممنوع میکرد تا هری و دوستانش از نبود اکسیژن تلف شوند.

پس از تعطیلات کریسمس هنگامی که همه به قلعه بازگشتند دراکو از بین ازدحام دانش اموزان گذشت. دوید و با وجود درد قفسه سینه اش تسلیم نشد.
بالاخره هری را بین دیگران پیدا کرد. او مشغول صحبت با بلیز و پانسی بود.

به چند دانش اموز ریونکلایی تنه زد و راهش را به سمت هری باز کرد. هنگامی که روبه روی پسر قرار گرفت و مطمئن شد که او سالم است هری را محکم در اغوشش کشید.
دستش را پشت گردن هری قرار داد و کنار گوش پسر زمزمه کرد:
دراکو: مسیح... تو سالمی...

هری در هرم نفس های دراکو لبخند خسته ای زد و متقابلا او را در اغوش کشید و سرش را به شانه دراکو تکیه داد.
هری ارام گفت:
هری: هیش... من همینجام دراکو... اروم...
نفس های دراکو متقاطع و رو به خاموشی بودند اما هنوز وقت جا زدن نبود.

Descendant of Slytherin [drarry]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin