S 2-18

2.4K 627 269
                                    

چند ماهی از باردای بکهیون گذشته بود. به بهترین شکل ممکن...با لبخند، شادی، خوشی و عشق...امشب از اون شب هایی بود که پسر کوچیک بد خواب شده بود.

- چان...

بکهیون با کشیدن آستین لباس چانیول غم زده اسمش رو زمزمه کرد. پسر بزرگتر عمیق خوابیده بود. بکهیون واقعا دلش نمیخواست بیدارش کنه ولی عاصی شده از مشکلش، مجبور بود این کار رو انجام بده.
با خارش دوباره پوست بدنش، عصبی اول بازوش و بعد شکم برجسته اش رو با حرص چنگ زد و خاروند.
بغض کرده از شروع این حساسیتش، دوباره الف جادوگر رو تکون داد
- چان ؟!

چشمهای خواب آلود چانیول به زحمت باز شدند. نگاهش روی پسر لب برچیده ای که کلافه از روی لباس بدنش رو میخاروند نشست. نگران شده روی تخت دو زانو شد و با گرفتن بازوهای ظریف بکهیون، پسرک رو توی آغوشش کشوند
- چی شده هیونا؟! حالت خوبه؟!

- نه، همه جای بدنم میخاره

بکهیون خسته توی آغوش چانیول لم داد و مظلومانه نق زد. در حدی خواب آلود بود که توی همون حالتی که سرش رو به شونه الف تکیه داده و صورتش رو به گودی گردن چسبونده بود، پلک های خمارش روی هم افتاد و چُرتی زد. هنوز نصفه شب بود. با شروع شدن خارش بدنش، اصلا نتونسته بود چشم روی هم بذاره و کمی بخوابه!

چانیول با دیدن پسر خسته ای که دوباره کلافه پلکهاش رو باز کرد و با فاصله گرفتن ازش دستاش رو عقب برد و به زحمت کمر خودش رو میخاروند، اخم کرد و به کمک پسرک رفت. به جای بکهیون، از روی لباس کمرش رو با لطافت لمس کرد تا از خارش بدنش کم کنه

- چرا بدنت میخاره پسرم؟! چیزی جدیدی نخوردی که بهش حساس باشی

بکهیون نفس سنگینش رو بیرون داد و آهی کشید
- نمیدونم سر بارداری یونا هم اینطوری شده بودم...نمیتونم بخوابم خیلی بدنم خارش داره

- بذار ببینم

چانیول با دیدن چشمهای خسته بکهیون، اول بوسه ای به پیشونیش زد، بعد لباس پسرکش رو بالا داد و با دیدن جای خراش های ناخن روی شکم بکهیون اخم غلیظی کرد

- چیکار کردی با خودت بچه؟! زخم کردی پوستتو...

با اینکه تشر الف با مهربونی همراه بود اما بکهیون باردار چند وقتی بود که حساس شده بود. پس قهر کرده لبش رو از غصه گزید
- دست خودم نیست که...همه جای بدنم میخاره...اصلا ببخشید از خواب بیدارت کردم...بخواب

با این حرف از چانیول فاصله گرفت و نگاهش رو از چشمهای آبی مشکی مبهوت الف دزدید.
چانیول با دیدن بامزگی پسری که چیزی تا گریه کردنش نمونده بود، لبخند ناخواسته ای زد. بکهیون قهر کرده با فشار دادن لبهاش، سرش رو در حدی پایین انداخته بود که چونه اش رو به سینه اش چسبونده بود. بخاطر اینکار موهای لختش روی پیشونی و چشماش ریخته بودند. تنها چیزی که الان چانیول میدید یه سر گرد با موهای روشن بود که روی یه گردی بزرگتر ، که شکم بکهیون محسوب میشد، قرار داشت!

Dark LunaWhere stories live. Discover now