18

2.2K 686 248
                                    

شب جاش رو به  روز داد.

خورشید سوزان بالای دریاچه کدر رنگ با نهایت بی رحمی روی سر پسرها میتابید،
چانیول با دیدن اخمهای درهم شده بکهیون توی یه حرکت گردن پسربچه رو چسبید و سرشو توی شکم خودش فرو کرد، روی سر پسرانسان خم شد تا سایه موقتی برای بکهیون درست کنه!
بکهیون لبخندی زد، از دیشب تا الان که دمدمای ظهر بود،چانیول حتی نگاهی به اون نداخته بود!
جونگکوک دلواپس روی پاهاش ایستاد و با انگشت نقطه متحرکی که بهشون نزدیک میشد رو به چانیول نشون داد

- میبینی؟!

- جکسونه!

بکهیون با شنیدن حرف پسرها سرشو از توی آغوش چانیول بیرون کشید. هیجان زده روی پاهاش ایستاد. به سمتی که پسرها اشاره میزدند نگاه کرد. با نگرانی زمزمه کرد

- چرا تنهاست؟!

گرگ قهوه ای نزدیک یک متری پسرها به ظاهر اصلیش تبدیل شد. با صورت  زخمی شده قبل اینکه کسی سوالی بپرسه گفت

- یونجون و ایون وو رو گرفتن! منو زنده گذاشتن تا خبر بیارم برای زنده موندنشون بکهیون باید بره به قصر سانتی ور...آلادور منتظرشه!

بکهیون ترسیده قدمی به جکسون نزدیک شد

- کی این حرفو زد؟!

جکسون خسته و کم آورده روی زمین سخت نشست

- فرمانده اورکها، ایلاف

جونگکوک پرسید

- بقیه چی شدن؟!

جکسون دستشو روی خراش عمیق صورتش کشید

- تا جای که تونستیم فراریشون دادیم...پری ها و خون آشام ها تونستن تعداد کمی رو با خودشون ببرن، بقیه کشته شدن

بکهیون بدون توجه به حرف جکسون قاطع گفت

- من میرم!

جکسون اخمی کرد

- اینو نگفتم که بخوای بری! گفتم که بدونی اونا دیگه مرده بحساب میان چه بری چه نه ...

بکهیون نگران فریاد کشید

- من میرم! باید کمکشون کنیم!!

چانیول پوزخندی به حماقت پسربچه زد

- میری؟! فکر کردی با رفتنت ایون ووی عزیزت زنده میمونه؟! جادوگر هر دوتونو میکشه! تو نمیتونی با عصا کار کنی اون این قضیه رو میدونه، که این نقشه رو کشیده

بکهیون عصبی جیغ کشید

- تقصیر شما لعنتیاست که منو به زور آوردین! من باید پیش ایون وو میموندم، من میرم شما باید منو ببرید!

جونگکوک فریادی سر پسر بچه کشید

- بچه بازی درنیار بکهیون!

بکهیون انگشتشو نفرت بار به سمت پسرها نشونه گرفت

- شما ترسوهای لعنتی، میخواید بذارین ایون وو و یونجونو بکشن؟!

Dark LunaWhere stories live. Discover now