Chapter 08

297 56 9
                                    

استخوان پاها کم کم درحال جوش خوردن بود و دردی مداوم و ازاردهنده داشت.

گرچه مثل اوایل شدید نبود اما همچنان تحملش سخت بود.

بعد ازون روز دیگه خبری از شکنجه و اذیت و آزار نبود،حتی دکتر تمام زخم هاش رو تمیز کرد و بخیه زد.

چند روزی میشد که توی اتاق چان،به دیوار زنجیر شده و تمام فعالیتش محدود به مدار زنجیر کوتاه قلاده اش میشد.

اتاق ساکت بود،همه چیز طبق روال هروز پیش میرفت.

نگاهی به ساعت انداخت،تا بیست دقیقه دیگه چان برای خوردن ناهار به  اتاق میومد و بعد از نیم ساعت دوباره اونجا رو ترک میکرد.

سرش رو روی پارکت گذاشت و به کبودی سر زانوهاش نگاه کرد؛اگه اون روز میتونست بدوه،یا با سرعت بیشتری اون اشغال دونی رو ترک کنه،یا حتی یک مسیر دیگه رو برای فرار انتخاب کنه الان اینجا نبود.

نگاهش کمی بالاتر اومد،کاملا برهنه بود؛از خودش پرسید چند وقته که لباس به تن نکرده؟بدنش از شدت کثیفی بوی لاشه مردار میداد.

نگاه از بدن از هم پاشیده و کثیف گرفت و به در داد.

از جا پرید وقتی در ناگهانی باز شد.

چان با قدم هایی آهسته وارد شد و کتش رو روی تخت پرتاب کرد،گره کروات رو شل کرد و قبل از انجام هر کار دیگه اب فندک رو از توی جیب شلوارش دراورد و زیر سیگاری که روی لب هاش جا خوش کرده بود گرفت.

بک نگاهش بین صورت چان و ساعت در رفت و آمد بود،امروز زودتر اومده و متفاوت  بنظر نمیرسید.

آب دهنش رو باصدا قورت داد،این آرامش قبل از طوفان بود.

چان بالای سر بک ایستاده، کام هایی عمیق از سیگار می گرفت؛نگاهش اما سراسر خط و نشون بود.

خم شد و قفل زنجیر قلاده بک رو باز کرد،با قدم هایی آهسته ازش فاصله گرفت و به سمت درب اتاق رفت.

قبل از خارج شدن برگشت و نگاهی به بک انداخت.

-بیا اینجا.

جمله اش مشخص بود و واضح،ولی این میزان از تحقیر و کوچک شمردن به مذاق بک خوش نمیومد.

خواست سرپیچی کنه،رو برگردونه،لجبازی کنه که پوزخند روی لب های چان اون رو سرجاش خشک کرد.

این پوزخند همیشه همراه با دردی عذاب اور بوده.

ثانیه ها به سرعت درحال سپری شدن بودن و میدونست اگه همین الان اطاعت نکنه، تجربه های وحشتناک  جدیدی از شکنجه  رو تجربه خواهد کرد.

سرش رو پایین انداخت و چهاردست و پا به سمت چان رفت.

برای بار صدهزارم به هستی و نیستی نفرین

KATANA (SEASON1) Where stories live. Discover now