Chapter 11

269 54 3
                                    

دست هاش رو ت وی جیب شلوارش فرو برد و با نگاهی سرزنش گرانه به تن غرق در خون بک نگاه کرد .

چندین سال بود که تمام زندگیش ت وی این کثافت کاریا خلاصه شده بود،رحم و دلسو زی رو به فراموش ی سپرده،آدم هارو زنده نگه میداشت تا مرگ دردنا کتری داشته باشن ؛  

اما الان،بر ای این پسر،همه چیز فرق داشت،رحم و دلسوزی برگشته،با تمام توان خودنمایی میکردن،شاید هم،این  بین حسی دیگر بود که انکارش  م یکرد.  

جلو تر رفت،لبه تخت نشست و بنض بک رو گرفت،ضعیف بود ولی میزد.  

_میتونس تی ازین جهنم خلاص بشی،پس چرا هنوز زنده ای ؟  

کلافه نفسش رو به بیرون فرستاد،خودش هم میدونست فقط یکنمایش ساختگیه،واقعیت پشت نگاه های سرزنشگر پنهان شده بود،خوشحال بود،از دیدن دوباره ای ن صورت،از ش نیدن نفس هایی که دردناک  میکشید.  

بلند شد و کیفش رو از کنار پایه های تخت برداشت،ضدعفونی کننده و پانسمان و نخ های بخیه رو بیرون اورد و روی تخت  چید.  

مشغول تمیز کردن زخم ها بود که درب حمام باز ش د .

چان حوله ای دور کمرش بسته بود و حوله ای دیگه روی سر انداخته،مشغول خشک کردن موها بود .

بی توجه به سهون به سمت اتاقک لباس هاش رفت و به دنبال کت و شلوار مورد نظرش گشت .

تمام این مدت سهون سکوت کرده،منتظر بود تا چان خودش پیشقدم بشه و توضیح قانع کننده ای بده .

بعد از پوشیدن پیرهن و شلوار و شانه کردن موها جل وی آینه ایستاد و به زخمی عمیق که روی صورتش خودنمایی میکرد خیره شد،تمام افکاری که ت وی سرش رژه میرفتن رو با یک پوزخند خلاصه کرد. کتش رو ر وی شونه اش انداخت و بدون  هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت .

  

سهون در سکوت مشغول بخیه زدن زخم ها شد،حواسش نبود که بک،بهوش اومده و چند دقیقه ای هست که به صورت اون خیره شده .

آخرین گره بخیه رو هم زد،سرش رو بالا اورد و با پشت دست عرقی که روی پ یشونی اش نشسته بود رو پاک کرد،اما ناگهان با چشم های نیمه باز بک رو به رو شد،سرد بودن،انگار هیچ روحی ت وی این تن زندگی نمیکرد،نه خواهش و التماس ی دیده میشد و نه رویا و آرزو،فقط نفس میکشی د . نگاهش رو از چشمان بک گرفت و مشغول جمع کردن وسایل از روی تخت شد .

_چرا اون زهر رو نخور دی؟ازین وضعیت لذت میبری ؟ سوا لی که توی سرش  میچرخید  رو پرسید،اما جوابی نگرفت. از روی تخت بلند شد و بدون نگاه کردن به بک،به سمت در رفت و از اتاق خارج شد .

شاید اگر زمان بیشتری به بک میداد،توضیحش رو  میش ن ید.  

یک دلیل مزخرف ،یک شوخی الهی چ یپ،جواب این سوال مثل یک جوک مسخره بود .

KATANA (SEASON1) Where stories live. Discover now