Chapter 23

241 37 7
                                    

به سوزنی که آهسته در رگ فرو میرفت خیره شد،نگاهش کمی بالاتر اومد و روی صورت دکتری که کنارش ایستاده بود متوقف شد؛به مردک های لرزان آن دو چشم قهوه ای نگریست.

دستی که آزاد بود رو بالا اورد و روی بانداژی که روی چشم چپ رو پوشانده بود گذاشت.

با شنیدن صدای کای نگاه خسته اش به سمت دیگه اتاق کشیده شد.

-بهوش اومدی بالاخره؟

چند قدم جلو اومد و کنار تخت بک ایستاد،دستش رو روی پیشانی بک کشید و موهای آشفته رو به سمت عقب هدایت کرد.

-دو روز کامل بیهوش بودی،وقتشه بلند بشی دیگه،اینقدر لوس نباش.

بک چشم راستش رو بست؛نمیخواست چیزی بشنوه،حتی فکر کنه و یا بخاطر بوی تیز الکل توی اتاق گله ای بکنه،فقط میخواست یکم دیگه بخوابه،روز های سختی رو پیش رو خواهد داشت.

وقتی بیدار شد توی اتاق تنها بود،از نور سردی که به داخل تابیده میشد حدس زد که هنوز اول صبحه و ساعت از هفت رد نشده.

از روی تخت بلند شد و سوزن سرم رو بیرون کشید؛مقصد طبقه هیفدهم،اتاق خودش بود.

نمیخواست زیاد مورد توجه قرار بگیره پس کلاه دکتر که روی جا لباسی بود رو برداشت و روی سرش گذاشت،چشم چپ بانداژ پیچ شده رو پنهان کرد و از اتاق بیرون زد.

سوار آسانسور شد و مستقیم به سمت اتاق رفت.

لباس هایی که بوی دوا و الکل میدادن رو از تن کند و وارد حمام شد.

رو به روی آینه ایستاده و به انعکاس محو چشم راست خودش خیره شد.

آرام و بدون عجله پانسمان رو باز کرد.

به زخم کوچکی که بالا پالک چپش خودنمایی میکرد نگاه کرد،سرخ خونی بود و کبود،احتمالا حسابی درد داره ولی بخاطر مسکن های قوی که بهش تزریق کردن چیزی احساس نکرده.

حتی موقع دوش گرفتن هم قطرات سنگین آب باعث به درد آمدن زخم نشدن.

بعد از شستن صورت و پاک کردن قطرات خون خشک شده روی پلک،توی وان دراز کشید و اجازه داد گرمای آب بدنش رو ماساژ بده.

با باز شدن درب حمام،بک سریع دستش رو روی چشم چپش گذاشت.

-اینجایی پس،حالت خوبه؟ کای قدمی به داخل حمام برداشت.

+خوبم،چند دقیقه دیگه میام بیرون.

کای ابرویی بالا انداخت،سرش رو به نشونه تایید تکون داد و از حمام بیرون رفت.

بک از داخل وان بیرون اومد و حوله رو دور کمرش پیچوند.

قبل از بیرون رفتم پانسمان زخم چشمش رو دوباره چسبوند و با بانداژ ثابتش کرد.

KATANA (SEASON1) Where stories live. Discover now