Sunrise In Hollywood(Z.M)

By youcancallmemrless

110K 16.8K 41.7K

_اسمشو چي ميذاري؟ بدگماني يا واقعيت؟ +من بهش ميگم توطئه More

Intro
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
Hey you Read me
20
21
22
23
24
25
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
54
55
56
57
58
59
60
61
62
63
64
65
66
67
68
69
70
71
72
73
74(The End)

26

1.2K 214 351
By youcancallmemrless

گايز كامنت بذاريد ديگه. من كه زود اپ ميكنم براتون:(
....
گوشي از بين دستاي هري رها شد و روي پاركت هاي قهوه اي رنگ افتاد: لو... لويي
تقريبا زمزمه كرد و مطمئن نبود كه لويي شنيده باشه.
: لو...
لويي از توي اشپزخونه بيرون اومد و درحالي كه فنجون قهوه توي دست راستش خودنمايي ميكرد پرسيد: هز؟؟ چي شده؟؟؟
رنگ پريده ي هري و گوشي روي زمين نشون دهنده ي يه اتفاق بد بود خيلي بد.

....
ليام وحشت زده روي تخت نشست و به صفحه ي گوشيش زل زد. اين امكان نداشت. امكان نداشت. اين يه خواب لعنتي بود. يه كابوس وحشتناك. يه شوخي كثيف كه ليام هرلحظه منتظر بود زين تكونش بده و از خواب بپره.
به زين كه غرق در خواب بود نگاه كرد و اشك توي چشماش حلقه زد. با صداي زنگ خوردن گوشيش بلافاصله از جاش بلند شد و در اتاقو پشت سرش بست: تومو ...
با بغض ناليد و اميدوار بود هرلحظه از اين خواب وحشتناك بپره. اميدوار بود دنيا توي همين لحظه تموم شه.
_ليام؟؟؟ اين خبرا واقعيه؟؟؟
ليام ناخواسته كنار در اتاق سر خورد: بهم بگو كه دروغه فقط بگو كه...
_ليام ما داريم ميايم اونجا باشه؟؟؟ اروم باش و تا جايي كه ميتوني نذار زين بفهمه.
: لويي اونا ... زين نابود ميشه.
_هيچي نميشه لي هيچي نميشه تو به زين چيزي نميگي . اون شرايطتشو نداره. ما داريم ميايم من خودم بهش ميگم
لويي پشت سر هم حرف ميزد درحالي كه خودش هم مطمئن بود كه اتفاقي كه افتاده جداي از بد بودنش براي زين خطرناكه.
ليام درحالي كه اشك هاش بي مهابا روي صورتش ميريخت گفت: باورم نميشه تومو ... باورم نميشه اون لعنتيا البومشو ليك كردن... اگه زين بفهمه چيكار...

وقتي در اتاق با شدت باز شد ليام ناخواسته از جاش بلند شد و يه قدم عقب رفت: صبـ... صبح به خير
زين برعكس ليام كه عقب ميرفت بهش نزديك شد: تو چي گفتي؟؟؟؟؟ چي گفتي؟؟؟؟؟؟؟
زين با بهت پرسيد و ليام كه الان پشتش به ديوار چسبيده بود با ترس زمزمه كرد: هيچي... من چيزي...
_گوشيتو بده به من...
ليام بي توجه به لويي كه داد ميزد و ميپرسيد چي شده گوشيشو پشتش قايم كرد: نه... نميخوام
زين اين دفعه با تمام وجودش داد زد: گفتم گوشي لعنتيتو بده به مننننننننن
ليام مقاومت كرد: نه نميدم... باور كن چيزي نشـ...
زين به سرعت به سمت اتاق برگشت و گوشيشو از روي ميز كوچيك كنار اتاق برداشت. صفحشو باز كرد و توي سايت مورد نظرش رفت.
( شوك جديدي به دنياي موسيقي وارد شد. البوم زين ماليك خواننده ي مطرح بريتانيايي امروز حوالي ساعت ٨ صبح ليك شد. اين درحالي است كه هيچ تاريخ رسمي اي براي انتشار البوم در نظر گرفته نشده. هنوز هيچ واكنشي از جانب ماليك دريافت نشده و طرفداران توييتِ...)
زين ناباور پلك زد. ١ سال شب بيداري. روزي ١٠ تا ١٧ ساعت توي استديو بودن. هزينه هاي هنگفتي كه براي موزيك ويديوهاش كرده بود. سر و كله زدن با كمپاني همه و همه نابود شدن. همه ي زحمت هاش جلوش چشماش سوخت و خاكستر شد.

دستشو روي لينك توي صفحه زد و وقتي با پلي ليست كامل اهنگاش مواجه شد ديگه چيزي نفهميد. خشم و عصبانيت وجودشو پر كرد و جنازه ي سايمون رو تصور كرد كه جلوي پاش افتاده: ميكشمش
ليام توي چارچوب در ايستاده بود و به واكنش عجيب زين نگاه ميكرد. دستاش ميلرزيد و نميدونست بايد چيكار كنه.
_ميكشمشششششش
صداي دادش توي خونه اكو شد، ليام رو با شدت از سر راهش كنار زد و به سمت در ورودي دويد.
+ زين وايساااا
ليام متقابلا داد زد و پشت سرش از پله ها پايين رفت. وقتي زين سوييچشو از روي ميز چنگ زد ليام يقه ي زين رو گرفت و به سمت خودش كشيد: كجا ميري؟؟؟
زين ليامو به عقب هل داد و قبل از اينكه ليام بتونه جلوشو بگيره سوار ماشين شد و خونرو ترك كرد.
ليام به سرعت سوييچ ماشينشو برداشت و پشت سر زين از خونه خارج شد. اون سايمون لعنتي خيلي زود وارد عمل شده بود .

...
_يه كاري كن هري
لويي با عجز ناليد : تورو خدا يه كاري كن
+ چيكار كنم لو؟؟؟ چي كار كنم؟؟؟؟؟؟
_ تو هميشه ميدوني بايد چيكار كني. من ميترسم هري ميترسم يه بلايي سر زين بياد.
سويشرتشو تنش كرد و مال لويي رو به طرفش انداخت: نگران نباش ليام كنارشه. زود باش بايد بريم خونه ي زين.

...
وقتي جلوي كمپاني رسيد ، ماشينو وسط خيابون رها كرد و به سمت در اصلي رفت. برخلاف تصورش نگهبان جلوشو نگرفت و وقتي به خودش اومد جلوي در اتاق سايمون وايساده بود.
: اقاي ماليك اجازه بديد...
_دهن به فاك رفتتو ببند جنده
صداي دادش توي طبقه ي اخر برج مجلل اكو شد ، در اتاقو به شدت باز كرد و با سايمون رو به رو شد كه پشت ميزش نشسته و درحالي كه دو تا از باديگارداش پشتش ايستادن بهش لبخند ميزنه : منتظرت بودم پسر .
زين يه قدم به جلو برداشت: تو چيكار كردي؟؟؟ جرعت كن و بهم بگو چيكار كردي عوضي؟؟؟؟؟
سايمون به حالت نمايشي دستشو زير چونش گذاشت: بذار فكر كنم... ام... البومتو ليك كردم؟ همين بود ديگه نه؟
زين كنترلشو از دست داد و به سمت سايمون هجوم برد و همون لحظه در اتاق باز شد و نگاه هر سه نفر جز زين كه هيچ چيزي نمي فهميد به سمت در رفت. زين بدون اينكه به چيزي فكر كنه از غفلت باديگاردا استفاده كرد و مشتشو توي صورت سايمون كوبيد : من توي عوضيو با دستاي خودم ميكشمممم. ميكشمت عوضي
و قبل از اينكه فرصت واكنش نشون دادن رو به كسي بده مشتشو براي بار دوم توي صورت سايمون كوبيد.

ليام با ديدن صحنه ي رو به روش واقعا نميدونست بايد چيكار كنه. خون نه چندان كمي از دماغ سايمون جاري شد و سايمون ناباور به زين نگاه كرد: چه غلطي كردي؟؟؟؟ توي بي ارزش...
زين دوباره به سمتش هجوم برد ولي همين كافي بود تا باديگاردا جلوشو بگيرن و نذارن به اون مرد نزديك شه. زين تقلا ميكرد خودشو به سايمون برسونه و ضرباتش روي بدن قوي مرد هاي رو به روش فرود ميومد و البته كه تاثيري نداشت.
ليام به سرعت به سمت زين دويد و توي اون لحظه به هيچ چيز جز حال زين فكر نميكرد.
بازوهاي زين اسير دست باديگاردا بود و سايمون برعكس هميشه عصباني : تو جرعت كردي و توي صورت من مشت زدي؟؟؟
_ ميكشمت عوضي ميكشمتتتتت
زين بي وقفه فرياد ميكشيد و دستاشو به شدت تكون ميداد و ميتونست فرو رفتن انگشت هاي باديگارد هارو توي بازوهاش حس كنه ولي اهميت نميداد و فقط داد ميزد و تكون ميخورد.
ليام پشت زين قرار گرفت و داد زد: دستاشو ول كنيد عوضيا. با توعم حيوون حروم زاده.

سايمون پوزخند زد: بذار ببينم اينجا چي داريم... ليام پين پسر جف پين دوست عزيزم. چه سعادتي پسر
ليام دوباره داد زد: بهشون بگو ولش كنن سايمون.
و به زين كه نفس نفس ميزد نگاه كرد.
+ ولش كنيد
صداي سايمون باعث شد باديگاردا دستاي زينو رها كنن ولي همچنان اماده بودن تا از هر اتفاقي جلوگيري كنن. بين اون دو تا ولي كمي عقب تر، سايمون ايستاده بود و حالت هر سه،  كاملا تدافعي بود.
زين يكشونو به كنار هل داد كه اون فقط يه قدم عقب رفت: حروم زاده ي عوضي.... فكر كردي اين اخرشه؟؟؟؟ فكر كردي تموم ميشه؟؟؟؟
+ البته كه تموم نميشه پسر تا اخر عمرت هركاري انجام بدي روز بعدش تو اينترنته. حتما خيلي ناراحتي نه؟ پسر كوچولوي بيچاره.

ليام دست زين رو گرفت : ولش كن زي. اين كثافت ارزششو نداره بيا بريم.
زين دستشو كشيد و ليوان شيشه اي روي ميزو به سمت سايمون پرت كرد و اون مرد شانس اورد كه تونست سرشو به موقع كنار بكشه.
_ تو... توي عوضي انقدر از من ميترسي؟؟؟ انقدر ميترسي كه پشت اين دو تا قايم شدي ؟؟؟؟؟
سايمون چشماشو چرخوند: ميري يا بگم بندازنت بيرون؟
زين ناخواسته دستشو به سمت يقش برد و تيشرتشو از گردنش فاصله داد و اين براي ليام اصلا نشونه ي خوبي نبود.
_برم؟؟؟؟ تو... توي كثافت حروم زاده ...
+ كاري نكن كه بگم همينجا تيكه تيكت كنن پسر.
زين هيستريك خنديد: پس منتظر چي هستي؟؟؟؟ منتظر چي هستي؟؟؟؟

ليام چند قدم به جلو برداشت و الان دقيقا بين زين و باديگاردا قرار داشت و اماده بود تا هر ضربه اي به جاي زين روي تن خودش بشينه. به سايمون كه با فاصله ي تقريبا زيادي ازشون پشت اون دو تا مرد وايساده بود نگاه كرد: تو يه حيووني كاول. ميدوني چيه؟ اگه جرعت داري به اين دو تا احمق بگو برن كنار اون وقت ببين چه جوري جنازتو ميندازم كف همين زميني كه روش وايسادي.
سايمون خنديد: تو؟؟ كامان پين . پسر كوچولومون عاشق شده؟؟؟؟ تو همون كسي هستي كه بازي خورده.نكنه زين جرعت نكرده بهت بگه ؟؟؟؟ تو عملا با من همدستي پسر.
زين ميزو دور زد و قبل از اينكه سايمون وقت كنه موقعيتشو تغيير بده يقشو توي دستش گرفت: خوب گوش كن حيوون. اين بازي يه جا تموم نميشه من تورو  ...
وقتي دستاي قوي مرد سياه پوش توي قفسه ي سينش خورد نفسش براي چند لحظه بند اومد و تيشرت خاكستري سايمون از دستش رها شد. ناخواسته يه قدم عقب رفت و سست شدن بدنش رو به وضوح احساس كرد.

ليام به سرعت خودشو به زين رسوند و با وسواس بهش نگاه كرد: زي... خوبي؟؟؟ يا عيسي مسيح ...
زين نفس عميقي كشيد كه صد البته راه هوارو كاملا براش باز نكرد ولي كافي بود: ميـ ... كشمت.
سايمون تلفن روي ميز رو برداشت: به گارد امنيت بگو اين دو تارو بندازن بيرون و اين صداي داد زين بود كه توي ساختمون پيچيد و سايمون رو به فحش بست.

...
_ اقاي استايلز ، اقاي پين و ماليك خونه نيستن.
هري به لويي نگاه كرد: كجان؟
+ سر قبر عمه ي سايمون من چه ميدونم؟
هري رو به مرد گفت: باشه درو باز كن ما توي خونه منتظرشون ميمونيم.

...
_هي كثافت دستتو بهش نميزني.
ليام داد زد و مرد دستشو عقب كشيد: بيا بريم زين. بعدا خدمت اين عوضي ميرسم.
زين ظرف كوچيك حاوي شكلات هاي تلخ رو برداشت و با عصبانيت به زمين كوبيد: اين اخرش نيست ... اخرش نيست حروم زاده
با قدماي بلند از دفتر سايمون خارج شد و احساس ميكرد هر لحظه بيشتر هوا كم مياره.
ليام وقتي مطمئن شد باديگارد ها به اندازه ي كافي از زين فاصله دارن و اگر بخوان بهش برسن ميتونه جلوشون وايسه به سمت سايمون برگشت: در ضمن كاول يادت نره كسي كه جلوت وايساده ليام پينه و از شانس بدت منم به اندازه ي خودت كثيف بازي ميكنم.
سايمون نيشخند زد: يعني چي؟ قراردادي باهات دارم؟
_اين كه من و زين از هم جدا شيم رو توي روياهات ببين حروم زاده. اين براي تو از هر باختي بدتره و خودت بهتر از هركسي ميدوني.

ليام بعد از پوزخندي كه به سايمون زد از اون اتاق لعنتي بيرون رفت و درو محكم بست. دست زينو گرفت ، به سمت خودش كشيد و به چشماش كه هرلحظه بيشتر بيحال ميشد نگاه كرد: زي... تو خوب نيستي.
زين به اسانسور اشاره كرد: فقط ... فقط منو ببر خونه
ليام به سرعت گوشيشو از جيبش بيرون كشيد تا با راننده تماس بگيره. اونا بايد ميرفتن خونه و با توجه به حالي كه زين داشت مسلما كسي نبود تا ماشينش رو برگردونه : مياي دم سايكو . كليد يدك بنز رو با خودت مياري و ماشينو بر ميگردوني. وقتي رسيدم خونه ماشين اونجا باشه.
همون طور كه به سمت اسانسور ميرفتن گفت و همون لحظه زين تمام وزنشو روي ليام انداخت.
ليام دستشو دور كمر زين گذاشت ، نگهش داشت و با نگراني پرسيد: زين تورو خدا ... تو خوب نيستي . درد داري؟
زين جوابي نداد و مطمئن بود اگر ليام نگهش نداره همون لحظه روي زمين ميوفته.

...
_بايد ببرمت بيمارستان... بايد بريم بيمارستان
ليام پشت سر هم گفت و پاشو روي پدال گاز فشار داد.
+نه... بريم خونه...
زين درحالي كه سعي ميكرد اجازه نده بغضش بشكنه زمزمه كرد و ليام با درمونده ترين حالت ممكن مسيرشو به سمت خونه تغيير داد. بحث كردن احمقانه ترين كار ممكن توي اين لحظه بود.

...
هري و لويي توي هال بزرگ خونه نشسته بودن و واقعا هيچ ايده اي نداشتن كه چي كار بايد بكنن و اون پسرا كجان.
لويي با كلافگي گفت: اخه چرا؟؟؟
هري دستشو روي پاي لويي كه ناخواسته ميلرزيد گذاشت:بذار بيان ببينيم زين ميخواد چيكار كنه
_هيچ كاري نميتونه بكنه هزا هيچي. من نميدونم چرا هميشه زين اون كسيه كه ضرر ميكنه
+ اينجوري نيست لو خودتم ميدوني. مطمئنم ليام كسيه كه بهتر از همه ميتونه كنار زين باشه. من فقط اميدوارم اونا از پسش بر بيان.

...
_قدم بزنيم.
+ من ميترسم حالت بد شه. به خدا ميترسم زي.
_نترس. خوبم.
زين وقتي جلوي در خونه رسيدن گفت و سرشو از روي پنجره برداشت.
ليام با نگراني به زين نگاه كرد: باشه ولي توي خيابون نميشه عزيزم بيا بريم خونه بعدش توي باغ قدم ميزنيم.
زين سرشو تكون داد و از ماشين پياده شد و ليام وقتي سوييچ رو به متيو داد بهش پيوست.
ليام به سرعت خودشو به زين رسوند و دستشو دور كتفش حلقه كرد: ببخشيد زي... ببخشيد كه بازم به خاطر من اذيتت كردن... من فقط درد سرم
زين همون طور كه وارد خونه ميشدن گفت: اگر به خاطر تو بود حتي ذره اي ناراحت نبودم ولي نيست. سايمون بازم ثابت كرد كه توي اين بازي اوني كه ميبره خودشه و من همه چيزمو ميبازم
ليام ايستاد و صورت زينو با دستاش قاب گرفت: گور باباي سايمون تو حالت خوب نيست. رنگت پريده. صدات ميلرزه
بي توجه به صورت بيحال  زين ادامه داد: اينا همش به خاطر منه.
زين برخلاف درونش كه كاملا ازرده و غمگين بود لبخند زد: تقصير تو نيست لي . تقصير هيچكس... خدايا
وقتي قفسه ي سينش تير كشيد ليام با ترس پرسيد: خوبي؟؟؟؟زين؟؟؟؟
زين سرشو تكون داد: خوبم عزيزم اينجوري ميشه. بيا بريم تو
_زين من نگرانتم تو حالت خوب نيست.
+ خوبم لي... فقط خستم.
زين با اولين كلماتي كه به ذهنش ميرسيد جواب داد و ليام مطمئن بود كه اين احمقانه ترين پنهان كاري تاريخه.

....
وقتي در خونه باز شد لويي و هري از جاشون بلند شدن. صد در صد كه فهميده بودن ليام و زين اومدن ولي به پيشنهاد هري تصميم گرفتن اونارو با هم تنها بذارن.
لويي يه قدم به جلو برداشت: ما بدون اجازه اومديم تو خونتون.
زين چيزي نگفت و به سمت پله ها رفت. بيش تر از هرچي نياز به خواب طولاني داشت. انقدر طولاني كه ديگه نخواد بلند شه.
وقتي خواست از اولين پله بالا بره دستش كشيده شد و لحظه ي بعد توي بغل لويي بود.
لويي دستاشو دور بدن زين حلقه كرد و به ليام و هري اشاره كرد كه تنهاشون بذارن. وقتي صداي بسته شدن در توي خونه پيچيد زين به خودش اجازه داد تا اشكاش سرازير شن: تومو...
لويي با تمام وجودش زين رو به خودش فشار داد: ميدونم داداش ... ميدونم ... خدا لعنتشون كنه
زين به سويشرت سرمه اي رنگ لويي چنگ زد: همه چيز نابود شد... تمام زحمتام...
_گوش كن زين من كنارتم باشه؟؟؟ من هميشه پيشتم پسر
زين همون طور كه سرشو به كتف لويي فشار ميداد سعي كرد از لرزش صداش جلوگيري كنه : دروغگوي كون گنده
لويي لبخند تلخي زد و يكي از دستاشو از دور بدن زين ازاد كرد موهاي مشكيشو نوازش كرد: حالا به روم نيار ديگه. از اين لحظه به بعد هميشه كنارتم

زين كه حالا كمي احساس سبكي ميكرد از بغل لويي بيرون اومد: اون وقت كِي هزا رو ميكني؟
لويي خنديد هرچند از درون داشت نابود ميشد: حالا اون بمونه براي بعد. يه ايده ي تخمي بدم؟
زين دستي به زير چشماش كشيد و خيسي ازاردهنشو برطرف كرد: اگه مثل ايده ي سلفيه نه تومو نده.
_تو واقعا چه جوري ميتوني شوخي كني؟ مطمئني حالت خوبه؟
زين لبخند تلخي زد: نميدونم. ولي اگه يهو افتادم روي زمين نترس باشه؟
لويي دستشو دور كتف زين گذاشت تا مطمئن شه اتفاقي نميوفته: اگه بيوفتي من ميگيرمت پسر. هيچ وقت نميذارم زمين بخوري.
زين لبخند بيحالي زد هرچند لويي قرار نبود ببينه: ايدت چي بود؟
لويي تقريبا داد زد: ليااااام هزااااا بيايد تو بابا صحنه ي بوسه ي عاشقانه ي من و زين تموم شد.

زين ناراحت بود، ولي نميتونست به شوخي هاي لويي نخنده. اونا گناهي نداشتن كه بخوان به خاطر زين ناراحت باشن.
هري درحالي كه لبخند غمگيني روي صورتش بود در خونرو باز كرد و ليام هم پشت سرش وارد شد و به زين نگاه كرد.
لويي اينبار دستشو دور گردن زين انداخت و اونو بيشتر  به خودش فشار داد : امشب من و دوست پسرم ميريم بيرون و شما باتم هاي بدبخت ميتونيد بمونيد خونه و كارتون ببينيد. نه عزيزم؟
زين يه تاي ابروشو بالا داد: بعد ملت ازمون عكس ميگيرن و بدبخت ميشيم
لويي با لحني كه هيچ اثري از شوخ طبعي چند لحظه قبلش توش نبود گفت: دقيقا زي خودشه. بذار كل دنيا بفهمن تو قوي تر از اين حرفايي. ببخشيد لي ولي اومدن تو فقط باعث ميشه...
ليام حرفشو قطع كرد: ميدونم تومو حق باتوعه به نظر من هري رو هم ببريد.
لويي لبخند معناداري زد: نه ديگه نشد. هيچ چيزي توي قرار داد مبني بر اينكه زين حق نداره با سلبريتي ديگه اي ديدار كنه وجود نداره و سايمون اخرين باري كه من و تو باهم ديده شديم حرفي نزد در واقع وقت نكرد حرفي بزنه. منظورم همون شب فستيواله. در نتيجه منطقي ترين كار اينه كه تو و هري بمونيد خونه ، يه عكس خوب بگيريد و بذاريد اينستا و من و زين توي پابليك باشيم. اينجوري وقتي من با زينم و تو با هز، مردم به اين فكر ميكنن كه تو و زين ممكنه همو ببينيد. كون سايمون هم ميسوزه ولي نميتونه كار ديگه اي بر عليه زين بكنه چون همين جوريشم كل اينترنت منفجر شده. موافقي زي؟
زين به لويي نگاه كرد: قبل از اينكه مثل كوالا از من اويزون شي موافق نبودم ولي... راستش حوصلشو ...
_خفهههه . صداي مزخرفتو نشنوم ماليك. ما امشب ميريم بيرون . يه كم قدم ميزنيم و بعدش ميريم كلاب ولي يادت باشه كه الكل بي الكل فقط ويد.

هري يه قدم به جلو برداشت و دست به سينه وايساد: ويد نميكشيد تومو. اين حرف اول و اخرمه
ليام حرفشو ادامه داد: وگرنه جفتتون ميمونيد پشت در
لويي شونه هاشو بالا انداخت: باشه پس ماهم ميريم گي كلاب و در ضمن تو از كي تا حالا با ويد كشيدن من مشكل داري استايلز؟
هري بلافاصه جواب داد: از وقتي كه رنگ زين پريده و معلومه حالش خوب نيست.
_اوكي پس ميريم گي كلاب چون سكس درمان هر درديه. نه زي؟
زين با كف دست روي پيشونيش كوبيد: لوييس فاكينگ تاملينسون شرو كم كن و شب بيا دنبال من
لويي لبخند زد و دستشو از دور گردن زين ازاد كرد: باشه پسر پس ديگه بهش فكر نكن باشه؟ راستي توييترتو يه چك بكن.
نايلم زنگ زد خونه تو نبودي من جواب دادم و بهم گفت اينجا چه غلطي ميكنم كه منم بهش گفتم فضول نگاييدم.
هري چشماشو چرخوند: ببينيد گايز واقعا برگشت به طرف گفت فضول نگاييدم و وقتي نايل پرسيد چرا اينجوري ميكنه و تو كجايي گفت كه بره خودشو به فاك بده و تلفنو قطع كرد. جدا ميگما.

زين به ليام كه در سكوت به بحث اونا گوش ميداد نگاه كرد: بعدا خودم بهش زنگ ميزنم فعلا گوشيمو سايلنت ميكنم و ميخوابم. شب ساعت چند مياي تومو؟
_نه و نيم خوبه؟
+ خوبه.
هري لبخند زد و لويي رو مخاطب قرار داد : بريم؟ بچه ها خستن.
لويي سرشو تكون داد و بعد از اينكه زين و ليامو بغل كرد از در بيرون رفت.
وقتي تنها شدن ليام كنار زين قرار گرفت: بريم بخوابيم؟
+ بريم
ليام لبخند زد و اميدوار بود زين واقعا همون طور كه قوي به نظر مياد با اين قضيه كنار اومده باشه. هرچند مطمئن بود زين ممكنه به روي خودش نياره اما اين قضيه رو هرگز فراموش نميكنه.

.....
هي گايز.
منتظر به گايي هاي رگباري باشيد. ديگه خيلي بهتون خوش گذشته.
اقا اين چه جوّيه توي فندوم؟ گور پدر حديدا چرا اهميت ميديد بهشون؟ مثلا ما يه پي ار واك از زيجي ببينيم چيزي از فيك بودنشون كم ميشه؟ افرين نه. سو از زيام و لري لذت ببريد و منتظر موزيك ويديوي ليام باشيد تا با هم استريمش كنيم.
امن بمونيد تا توي استوري ناامنتون كنم.
Z

Continue Reading

You'll Also Like

687K 33.9K 24
↳ ❝ [ ILLUSION ] ❞ ━ yandere hazbin hotel x fem! reader ━ yandere helluva boss x fem! reader ┕ 𝐈𝐧 𝐰𝐡𝐢𝐜𝐡, a powerful d...
165K 19.2K 47
his pov Life...the only thing to which i didn't take seriously......the thing with which I can play....i am here for revenge....n i can die for that...
709K 43.5K 108
Kira Kokoa was a completely normal girl... At least that's what she wants you to believe. A brilliant mind-reader that's been masquerading as quirkle...
903K 41.4K 61
Taehyung is appointed as a personal slave of Jungkook the true blood alpha prince of blue moon kingdom. Taehyung is an omega and the former prince...