Sniper | Complete

By 1DFanFic_iran

76.4K 6.5K 1.6K

[ C O M P L E T E D ] مورین؛ دختری جنگنده، جنگجویی در مبارزه با زندگی... دختری که بعد از هم... More

مقدمه
Chapter 1
Chapter 2
Chapter 3
Chapter 4
Chapter 5
Chapter 6
Chapter 7
Chapter 8
Chapter 9
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 23
Note
Chapter 24
Chapter 25
Chapter 26
Chapter 27
Chapter 28
Chapter 29
Chapter 30
Chapter 31
Chapter 32
Chapter 33
Chapter 34
Chapter 35
Chapter 36
Chapter 37
Chapter 38
Chapter 39
Chapter 40
Chapter 41
Chapter 42
Chapter 43
Chapter 44
Chapter 45
Chapter 46
Chapter 47
Chapter 48
Chapter 49
Chapter 50
Chapter 51
Chapter 52
Chapter 53
حرف هاى نويسنده
Chapter 54
Saviour

Chapter 17

1.4K 106 40
By 1DFanFic_iran

"هي دختر... هييييی"

مورين سعی كرد چشماشو باز كنه اما به قدری ضعيف شده بود كه حتي نميتونست درست نفس بكشه. به پسری كه روبروش بود نگاه كرد.

"اوه خدا رو شكر كه زنده ای؛ هري خيلي نگرانت بود"

"ه-هری"

مورين آروم ناليد.

"آره هری. اون همه جا رو دنبال تو گشته. الان ميريم پيشش"

مورين يه لبخند کم جون زد. اون پسر آروم كابل ها رو از سينه مورين جدا كرد و مورين عين جنازه افتاد توی بغلش. پسر دستشو برد زير گردن و پاهای مورين و اونو بغل كرد.

به سمت در خروجي گاراژ رفت و مورين سعي كرد به راهي كه دارن ميرن نگاه كنه، از در كه خارج شدن نسيم خنكي كه بهش ميخورد رو حس كرد. يه ماشين مشكي جلوی در بود. اونجا واقعا خلوت بود و اين نسبتا عجيب بود اما مورين اصلا تو وضعيتي نبود كه بخواد به اين چيزا فكر كنه اون فقط ميخواست يا بميره يا از اين جهنم بره.
اون پسر مورين رو روی صندلي عقب ماشين دراز كرد.

"سعي كن تا وقتي برسيم يكم چشماتو ببندي. وقتي اونا رو باز كني هري منتظرته"

مورين يه لبخند بي جون زد و اجازه داد كمي احساس آرامش كنه و لحظه اي بعد اون از ضعف و جراحاتي كه برداشته بود دوباره بيهوش شد.

****

د

وباره همون حس برق گرفتگی و همون مراحل منجمد شدن. مورين با وحشت پلک هاشو باز كرد و ديد كه دوباره توی اون گاراژ بود. فكر كرد، فكر كرد، فكر كرد...
'اون خواب بود؟!! يعني اون واقعي نبود؟؟! امكان نداره... امكان نداره...'
با خودش فكر كرد و پلكاشو روی هم فشار داد تا از این خواب بيدار بشه.

"اوه هرزه كوچولو لمس كردن تو خيلي حال داد"

اين صدا... اين صدای همون پسر بود. مورين چشماشو باز كرد و بهش نگاه كرد.
'اون گفت از طرف هري اومده تا منو نجات بده...'

مورين با چشم هايي كه توشون جنون موج ميزد به اون پسر كه كنار اون مرد آشغال وايساده بود نگاه كرد و براي اولين بار تو مدتي كه توی اون گاراژ بود شكست.

صداي ناله واري از گلوي خشكش خارج شد. قطره اي اشک روی گونه خشک و كثيفش ريخت. اون آرامشه لحظه اي تبديل شده بود به خنجر روح مورين.

مرد اومد جلو و نوک سينه مورين رو که از كابل زده بود بيرون گرفت بين دوتا انگشتش و فشار داد، مورين از درد داد زد.

"اگه نگي اون استايلز حرومزاده كجاست كاري ميكنم كه هر لحظه آرزوی مرگ بكني"

مورين سرشو آورد بالا و با چشم هاي كم سوش توی صورت اون مرد نگاه كرد و با آخرين تواني كه براش مونده بود توی صورتش توف كرد.

"هرزه کوچولو"

اون مرد از كنار كمربندش یه چاقو درآورد و اون رو توی پهلوی مورین فرو کرد و مورین جز فریاد زدن کاری نمیتونست بکنه... چرا نمیمیره؟!

پسر هم به مورين نزديک شد و رفت پشت سرش و دردها دو برابر شدن. چشم هاي مورين از شدت دردي كه بهش وارد شده بود تا ته باز شد و با درد اشک ریخت. اون دوتا عوضی با شدت خودشون رو توی مورين فرو كرده بودن و با بي رحمی تلمبه ميزدن. پسر كه پشت سر مورين بود دستاشو از پشت آورد و گذاشت روی سينه مورين و اونا رو با همون كابل ها فشار داد، مورين از درد داد زد... جيغ زد... زجه زد...

صدای زجه های اون با آه و ناله اون مردها قاطی شده بود اما بازم فريادهای مورين از هر صدايی تو دنيا بلندتر بود.تنها چیزهای توی اون محیط نیاز، درد، هوس، اشک و خون بود. انگار داشتن روح مورین رو به شیاطین میفروختن و تمام اون دیوارایی که دور خودش درست کرده بود توی یه لحظه شکستن.

اون آسیب پذیر شده بود و خود قبلیشو فراموش کرده بود. اون شکست خورد و اینا درد داشتن. اینا روح رو به قسمتای نامساوی و نابرابر تقسیم میکردن.

اون مرد كه جلو بود خودش رو كشيد بيرون و مورين رو كشيد پايين و اين كار باعث پاره شدن نوک سينه مورين شد و خون ريخت رو صورت اون کثافت و اون به طرز چندشی خنديد. مورين رو روی زانو هاش نشوند و بلند شد و جلوش وايساد، ديكش رو برد  سمته دهن بسته ی مورين و  گذاشتش روی لب هاي مورين و كمي تكون داد. پسر كه پشت بود وقتي ديد مورين دهنش رو باز نميكنه با لگد به پهلوی زخمي مورين زد و باعث شد اون فرياد بزنه و همون موقع صدای فريادش با وارد شدن ديک اون مرد توی دهنش خفه شد. مورين نميتونست نفس بكشه.

مایع گرم توی دهنش با بزاغش ترکیب میشد و با هربار کوبش نوک اون به ته گلوش مجبور میشد با تهوع قورتش بده و انگار یه لوله ی داغو مدام تو دهنش فرو میکردن و با درد بیرون میاوردن؛ اون مرد قهقهه میزد.

و لحظه اي بعد بدن موریت شل شد و افتاد.

"اگه زنده موند همينجا چالش كنيد اما اگه مرده كه احتمالا ميميره آتيشش بزنيد"

مرد رو به پسر گفت و همون زمان صداي قيژ قيژ در گاراژ اومد. هر دو به سمت در برگشتن و با ديدن ورود افرادي با لباس هاي سياه چشماشون گرد شد.

"اون"(محافظ رئیس جمهور) كلتشو آورد بالا و به سمت اون دوتا شليک كرد، اما اونا گلوله نبودن، تيرهاي بيهوشي بودن و باعث شدن اون دوتا روی زمين بیفتن.

"اون" با ديدن مورين تو اون حالت اسفناک اخمی كرد و داد زد:

"همه بيرون"

به ثانيه نكشيد كه گاراژ خالي شد و "اون" موند و جسم بي جون مورين و بدن بيهوش اون دوتا.

"اون"جلو رفت و اوركت بلندش رو درآورد و روی زمين پهن كرد، بعد مورين رو روی اون قرار داد و بدنش رو كاملا با كتش پوشوند و از گاراژ خارج شد.

"اون دوتا رو بياريد"

بيرون گاراژ پر از ماشين پليس و ون هاي گروه ضربت و آدم هايي بود كه دستاشون با دستبند پشتشون بسته شده بود و به سمت ونا ميبردنشون.

"اون" داشت مورين رو توي ماشين ميذاشت كه يكي از پليس ها بهش نزدیک شد.

"شما نميتونيد اين دختر رو از صحنه خارج كنيد"

"اون" بخاطر چرت و پرت های اون پليس با عصبانیت اخم کرد.

"من از شخص رئيس جمهور براي انتقال فوري اين دختر دستور مستقیم دارم"

"اون" اينو گفت و سوار ماشين شد. سر مورين روی پاهايش بود. هر از گاهي دست مورين رو ميگرفت و از اينكه ميديد هر لحظه سرد تر ميشه نااميدتر ميشد.

Continue Reading

You'll Also Like

6.4K 1.3K 21
فیک: !?Am i forgot you کاپل: بکهیون x مین هی ژانر: تخیلی_رمنس_درام وضعیت: تمام شده. نویسنده: e_o_ov@ ❌در حال ویرایش❌ 1 #girlxboy
4.5K 816 24
[completed] معجزه نیست اسم این. دقیقا همون چیزیه که فقط با اومدن کنار تو به وجود میاد. معجزه نیست. Hwang yeji ▪︎ Hwang hyunjin
413K 47.4K 39
💵دوست پسرم بادیگاردمه💵 جئون جونگکوک ... اون معنی اصلی کلمه بدبخت بود ! از زمانی که بدنیا اومد داشت با مشکلاتی که نمیدونست چرا هیچوقت تموم نمیشن سر...
227K 19K 40
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...