Sniper | Complete

By 1DFanFic_iran

76.4K 6.5K 1.6K

[ C O M P L E T E D ] مورین؛ دختری جنگنده، جنگجویی در مبارزه با زندگی... دختری که بعد از هم... More

مقدمه
Chapter 1
Chapter 2
Chapter 3
Chapter 4
Chapter 5
Chapter 7
Chapter 8
Chapter 9
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 23
Note
Chapter 24
Chapter 25
Chapter 26
Chapter 27
Chapter 28
Chapter 29
Chapter 30
Chapter 31
Chapter 32
Chapter 33
Chapter 34
Chapter 35
Chapter 36
Chapter 37
Chapter 38
Chapter 39
Chapter 40
Chapter 41
Chapter 42
Chapter 43
Chapter 44
Chapter 45
Chapter 46
Chapter 47
Chapter 48
Chapter 49
Chapter 50
Chapter 51
Chapter 52
Chapter 53
حرف هاى نويسنده
Chapter 54
Saviour

Chapter 6

1.4K 126 5
By 1DFanFic_iran

توی پاساژ محافظ‌ها از دور مراقب هری بودن اما مورين كنارش قدم برميداشت. هری روبروی مغازه هميشگی وايساد و به كتی كه تن مانكن بود نگاه كرد.

"چطوره؟"

هری از مورين پرسيد و مورين به اون كت نارنجی با گل های سفيد شيپوری نگاه كرد.

"اگه قرارِ تو مهمونی نقش دلقک رو ايفا كنی پس فكر كنم خوبه"

"هی تو ادب سرت نميشه؟!!"

"ادب برای كودنی مثل تو استفاده نميشه؛ توی مهمونی به اين مهمی ميخوای مثل يه دلقک لباس بپوشی؟!؟"

هری نفسی از سر بيچارگی كشيد و از مغازه فاصله گرفت.

صدای شليک گلوله توی پاساژ بلند شد، اون صدا خيلی به هری و مورين نزديک بود. گارد جمع شد دور هری، و مورين جلوی هری وايساد و يه دستش رو برد عقب و گذاشت رو سينه هری تا اگه لازم شد اونو هل بده يه طرف ديگه. دوتا آدم مسلح با ماسک دلقک از جواهر فروشی اومدن بيرون و يكيشون يه تير هوايی زد و همه مردم تو پاساژ جيغ زدن و رو زمين نشستن. اونا يه گروگان هم داشتن.

"بايد اونو از اينجا ببريم. من ترتيب اينا رو ميدم، رئيس رو از اينجا ببرين"

استيوز سريع گفت و يه قدم رفت جلو و توجه اون دوتا به استيوز جمع شد.

"هی رفيق اونيكه دستته ممكنه جون كسی رو بگيره، بهتر كه اون اسلحه رو بياری پايين، اينجا كسی مسلح نيست كه شما بخوايد از اون استفاده كنيد"

يكی از اون دوتا متوجه حركت گارد به سمت خروجی اضطراری شد و به سمت يكی از محافظ‌ها شليک كرد. مورين كه وضعيت رو تا اين حد جدی ديد يه نفس عميق كشيد و برگشت سمت اون دوتا دلقک، از كنار شلوارش دوتا چاقوی كوچيک درآورد و اين حركتش از ديد هری دور نموند.

"هی اگه اشتباه کنی فاتحه هممون خونده است"

"قبلا هم بهت گفتم؛ هرگز ن-م-ی-ر-ه"

مورين در عرض يه ثانيه چاقوها رو پرت كرد سمت اون دوتا و چند لحظه بعد اونا غرق در خون روی زمین افتاده بودن. چاقوها دقيقا به شاهرگ گردن اونا خورده بود. استيوز برگشت تا ببينه اين كار كی بود و با ديدن نيشخند پيروزمندانه مورين عصبی به طرفش رفت.

"بهت گفتم اونو از اينجا ببری نه اينكه بزنی اون دوتا رو بكشی"

"اون دوتا يكی از ما رو زخمی كردن و تو فقط ميخواستي با حرف زدن به طرز مسخره ای همه‌ی آدمای اينجا رو نجات بدی؟!؟ خب ببين چی شده، اون دوتا الان مردن و تو ميتونی برگردی سر كارت"

مورين به سمت هری برگشت.

"تو كه چيزيت نشد؟"

"نه خوبم، فقط فكر كنم پنهان كردن دوتا جنازه از سر و سامون دادن به اوضاع پيتر سخت تر باشه"

"پدربزرگت رئیس جمهوره، يه كاريش بكن. در ضمن اين دفاع از خود هم حساب ميشه"

••••••••••

ساعت يک بامداد رو نشون ميداد و مورين طبق عادت جديدش داشت آماده ميشد كه بره بيرون و بدوئه. زيپ كاپشنش رو بست و بند كتونی‌هاشم سفت كرد و راه افتاد.

نيم ساعت از دوييدنش ميگذشت و وسط يه خيابون بزرگ ميدوييد که با نور چراغ های برق توی خيابون تونست چندتا آدم كه وسط خيابون وايسادن رو ببينه، ضمير ناخوداگاهش همين جور كه ميدوييد روی حالت آماده باش بود. برگشت و پشت سرش رو نگاه كرد، متوجه شد كه چند متر عقب تر از خودش چند نفر ايستادن. مورين از حركت وايساد و به اطرافش نگاه كرد، هيچ راه فراری نبود و البته مورين هم اهل فرار كردن نبود.

اون آدما از عقب و جلو بهش نزديک شدن و تو فاصله تقريبا دو متری ايستادن، مورين چشم هاشو ريز كرد و سعی كرد بين اونا قيافه آشنايی پيدا كنه اما بی فايده بود.

"بيارينش"

اونيكه عقب‌تر از بقيه وايساده بود گفت و دو نفر از اونا به سمت مورين اومدن. مورين روی يه پاش چرخيد و پای ديگه‌اش رو كوبيد تو سر يكی از اونا و با انگشتاش به گلوی اون يكی ضربه زد و اونا رو ولو كرد روی زمين. يكي از جلو و دو نفر از پشت به مورين نزديک شدن اما اونا هم كاری از پيش نبردن تا اينكه اونيكه عقب‌تر از بقيه بود بالاخره اومد جلو؛ اون جلوی مورين بدون هيچ حركتی وايساد و مورين دسته مشت شده‌اش رو محكم برد سمت صورتش اما اون در برابر ضربات مورين فقط جای خالی ميداد.

"فقط همينو بلدی؟"

مورين بعد از چند بار تلاش برای زدنش با تمسخر بهش گفت و دوباره دست مشت شدش رو برد بالا اما اين دفعه اون پسر دوتا ضربه پی در پی به زير كتف مورين زد و باعث شد دست مورين از كار بيوفته، درست مثل اينكه فلج شده باشه. چشم های مورين از اتفاقی كه افتاد گرد شده بود، اون خواست كه بهش لگد بزنه اما اون پسر به سرعت به پهلو و پای راست مورين همون ضربه‌ها رو زد و باعث شد يه طرف بدن مورين كاملا از كار بيوفته و اون تعادلش رو از دست بده.

"بيارينش"

اون پسر تكرار كرد و افرادش مورين رو از روی زمين بلند كردن و دنبال خودشون كشيدن. اون رو توی ون انداختن و دهنش رو هم بستن. احساس ناتوانی تمام وجود مورين رو گرفته بود، ترس از اينكه به صورت دائم نتونه از يه طرف بدنش استفاده كنه داشت ذره ذره وجودش رو ميخورد. از طرفی نميدونست كه دارن كدوم گوری ميبرنش و اين واقعا روی اعصابش بود.

ون بالاخره وايساد و اونا بازم مورين رو دنبال خودشون ميكشيدن. مورين فقط با ديدن در ورودی فهميد كه تو كدوم جهنمی داره پا میذاره. اونو كشون كشون بردن سمت اتاقی كه همه اين دردسرها از اونجا شروع شد.

روی صندلی نشوندنش و همه اون آدما بجز اونيكه مورين رو مهار كرده بود از اتاق خارج شدن. در ديگه اتاق باز شد و با وارد شدنش مورين خيلی آروم شروع كرد به صحبت كردن.

"رئیس جمهور، اين كارا چه معنی داره؟!؟"

"مورين، نگران نباش من كاری باهات ندارم، فقط ميخوام مطمئن بشم كه تو طرف من ميمونی"

"كاری با من ندارين؟!؟ محافظ شما بدن منو به فاک داده بعد ميگيد كاری نداريد"

"از كار افتادن بدنت موقتيه، تا چند دقيقه ديگه دوباره ميتونی خودتو تكون بدی"

اون محافظ جواب داد و مورين با حرص بهش نگاه كرد.

"تو هنوز يه هفته نشده كه كارت رو شروع كردی ولی دردسرهای بزرگ و زیادی درست كردی و اين اصلا چيزی نبود كه من انتظارش رو داشتم"

"منظورتون از دردسر چاقو زدن به يه محافظ مادر فاكره كه با كاری كه با من كرد ممكن بود جون نوه‌تون به خطر بيوفته يا كشتن كسايی كه امكان داشت به نوه‌تون آسيب بزنن؟! شما به اينا ميگيد دردسر؟!؟ خيلی متاسفم ولی من به اينا ميگم لطف"

مورين درحاليكه داشت از عصبانيت منفجر ميشد اينو گفت و اينكه ميديد رئیس جمهور بدون هيچ عصبانيتی و در کمال آرامش داره بهش نگاه ميكنه خون اونو به جوش میاورد و اگه به صندلی نبسته بودنش گردن اون رو ميشكوند.

"در هر صورت من نياوردمت اينجا كه بخاطر كارهات مواخذه‌ات كنم، همون طور كه خودت گفتی اون كارها رو فقط بخاطره نوه ام انجام دادی. تو الان اينجايی تا من مطمئن بشم که به من خدمت ميكنی و يه فرد قابل اعتمادی"

"تو جون تنها خانوادت رو سپردی دست من، معلومه كه اعتماد داری"

"آره اين درسته، اما من ميخوام كه تو فقط به من وفادار باشی و از من دستور بگيری و زمانش كه رسيد كارهايی كه ميخوام رو بدون ذره ای ترديد انجام بدی"

"من فقط به يه چيز وفادارم...پول"

"من كاری ميكنم كه هفت نسل بعد از خودت هم از ثروتت بهره ببرن اگه فقط كارهايی كه ميخوام رو انجام بدی"

مورين نيشخند زد.

"اون كارها رو از الان انجام شده بدونید"

رئیس جمهور لبخندی از روی رضايت زد و از اتاق خارج شد.

مورين رو كرد سمت اون محافظ؛ قد متوسط، صورت و دست‌های ظريف... زيبايی كه حتی مورين هم بهش اعتراف ميكرد.

"تو واقعا يه محافظی؟!؟"

مورين با حالت مسخره ای گفت و اون محافظ به مورين نگاه كرد.

"بيشتر شبيه اين مدل‌ها با يه برنامه روزانه تخمی برای سلامتی بدنتی"

"فکر كردی خودت خيلی شبيه کارِتی؟!؟ تا حالا خودت رو تو آينه دیدی؟!؟"

مورين چشماش رو ريز كرد.

"نميخوای بازم كنی؟!؟"

اون اومد سمت مورين و دست‌های مورين رو باز كرد. مورين ايستاد، دقيقا روبروی اون، با فاصله كم. يه نيشخند پليد زد و اون محافظ چشماش از تعجب گرد شد و نميدونست مورين چه فكری داره و برای چی داره نيشخند ميزنه.

مورين فاصله بينشون رو كم كرد و لب‌هاشو گذاشت رو لب‌های اون و لب‌های بسته‌اش رو كشيد توی دهنش و لب پايينش رو به دندون گرفت و يكم كشيد بعد از ثانيه‌ای ازش جدا شد. اون محافظ بدون هيچ حسی به چشم های مورين نگاه كرد و با انگشت اشاره‌اش به در اشاره كرد.

"راه خروج از اون طرفه"

مورين بازم نيشخند زد و به سمت در رفت.

Continue Reading

You'll Also Like

2.6K 714 15
زندگی کن غریبه! هیچ غمی ارزش نابودی زندگیت رو نداره.
70.7K 7.3K 58
هری:"نمیتونم ازش دل بکنم." _:"پس اینکارو نکن."
88.2K 12K 41
رزا دختری تنهاست که یک زندگی ساده داره اما همه چیز عوض میشه وقتی یه موجود خبیث وارد زندگیش میشه آیا اون واقعا یه روحه؟
127K 20.7K 59
کاپل: کوکمین . . . . ژانر : عاشقانه ، مثبت هجده ، امپرگ ، امگاورس ، درام ، خانوادگی ( اس*مات مثبت ???? داره ) #kookmin: #1 #jimin: #4 # امگاورس: #۱۰...