Introduction:

6.3K 618 13
                                    

مثل تمام روزهای زندگی هر آدمی، اونروز صبح برای من خیلی معمولی شروع شد.
بدون هیچ دغده و یا هیجان از پیش تعیین شده ای و بدتر از همه... تکراری!
منو خانوادم توی یه آپارتمان دو طبقه توی شهر توکیو زندگی میکردیم...
یه خانواده ی معمولی که تشکیل شده بود از من، مامان، بابا و جین هیونگ...
همه چیز به نظر روبه راه میومد.
اما رو به راه، شاید یه توصیف برای صفت معمولی بود!
اره...همه چیز معمولی بود...زیادی معمولی!
چرا از صفت گذشته استفاده میکنم؟
چون سعی دارم مقدمه ی مناسبی برای گذشته بنویسم...
یه گذشته ی ساده که باعث ساخته شدن یه آینده ی شیرین شد.

That Summer Has Passed (Season 1)Where stories live. Discover now