1.I have a secret liam!

1.7K 246 492
                                    

A new life is floating..................................................❤


+تیک تاک. تیک تاک. تیک تاک. تیک تاک...بووووم بالاخره!!!! باور کن زودتر از این هم میشد آپ کنی پنج دقیقه‌ی لعنتی رو‌تاخیر داشتی! اوه شت من حرف بد زدم..وای من همین الان گفتم شت و‌ شت دوباره گفتم!..ولی خب الان حتی میتونم بگم فاک!... آره فاک! فاک‌ فاک فاک.... من حتی میتونم بگم فاک می ددی؟ نه خب نباید بگم چون محض رضای خدا من حتی یه دوست دختر ندارم در حال حاضر چه برسه به یه ددی خوشتیپ! البته اینکه مثل احمقا دارم با خودم حرف میزنم شاید بی تاثیر نباشه! ولی فاک من چرا تا حالا به این فکر نکرده بودم تا وقتی اینجام میتونم بگم فاک؟ اوه یس فاک!

لبهاشو محکم بهم فشرد تا صدای قهقهه‌اش سکوت منفور اما آرامش بخش اون فضا رو از بین نبره. نفس عمیقی کشید تا دیوونه‌ بازی هاشو به اتمام برسونه و سیخ سر جاش نشست، درست مثل یه آدم بالغ و عاقل انگشتش رو روی دکمه‌های کیبورد لپ تاپ عزیزش تکون داد تا صحفه‌ی مورد نظرش رو بزرگتر کنه. هر چند که با نسبت دادن صفاتی مثل عاقل و بالغ به خودش کمی خنده‌اش گرفته بود اما خودش رو‌کنترل کرد تا بتونه رو متنی که چهل و هشت ساعت و‌پنج دقیقه منتظرش بود تمرکز کنه!

متاسفانه همیشه وقتی خنده‌های بی دلیلش شروع میشدن قادر به از بین بردنشون نبود و این یه مشکل جدی به شمار میرفت!

هیچوقت نمیتونست فراموش کنه که درست موقع خاکسپاری شوهر عمه‌ی نچسبش این خنده‌ها سراغش اومده بودن و‌مادرش با چه عذابی اونو از مراسم بیرون برده بود! یعنی حتی اگر هم میتونست فراموش کنه هر بار که آخر ماه توی مهمونی خانوادگیشون شرکت میکرد با دیدن نگاه خشمگین عمه‌اش به خودش علاوه بر یادآوری اون روز خنده‌های پشت سر همش هم‌شروع میشد!
درک‌نمیکرد اون زن چرا باید انقدر کینه‌ای باشه! تازه برای عذاب وجدانی که به خاطر مسخره بازی تو اون مراسم داشت یک ساعت تمام یکشنبه‌ی بعدش رو‌ توی کلیسا گذرونده و برای آمرزش گناهان شوهر عمه‌ی فنر در رفته‌اش دعا کرده بود!

هرچند اون هنوز هم معتقد بود اینکه مقداری از آب بینی خواهر شوهر عمه‌اش کشیده شده و تا نزدیکای گوشش رسیده علاوه بر چندش بودن خیلی خیلی خنده‌ داره و حتی میتونستن به خاطرش مجلس ختم رو‌تعطیل کنن و همگی یه دل سیر بخندن! بعید نبود حتی روح اون مرحوم هم از خنده به جسمش برگرده و همه شاهد یه معجزه باشن!

اون مطمئن بود به خاطر فشاری که داره به خودش میاره سرخ شده پس دوباره با جدیت نفس عمیقی کشید و نگاه پر اشتیاقش رو روی کلمه‌ها کشوند. تنها چیزی که میتونست حواسش رو از همه جا پرت کنه همین داستان درتی بود که از نظرش نویسنده‌ی اون یکی از برگزیده های خداونده!
بدون توقف متن اون کتاب مجازی رو‌میخوند و‌ذهن خیال پردازش با جزئیات همه چیزش رو به تصویر میکشید. البته اون هیچوقت از این کار مغزش خوشش نمیومد چون ممکن بود اتفاقات بدی بعدش بیوفته و آبروش رو به خطر بندازه!

My weakness {Z.M} Where stories live. Discover now