39.Punishment

548 79 331
                                    

play by play..........❤️.....

{One last time_ Ariana Grande}🎵

احتمالا هر آدمی این لحظه رو تو زندگیش از سر گذرونده.

همون لحظه‌ی دردناک معلق بودن. همون نقطه که اگه دست و پا نزنی غرق میشی و در عین حال توانی برای ادامه دادن نداری. همون لحظه که وسوسه‌ی عقب کشید، ناامید شدن، نشستن و غصه خوردن تمام وجود یه فرد رو تو خودش حل می‌کنه و راهی برای ورود روشنایی امید باقی نمی‌ذاره.

لحظه‌ای که دلش بخواد از تمام دغدغه‌ها و مکشلات ذهنیش به آغوش کسی پناه ببره، فراموش کنه، چشماش رو به روی دنیا ببنده و به اندازه‌ی یک عمر درد کشیدن گریه کنه.

حس شیرین فرار کردن از همه چیز...
فراموش کردن..
آرامش و امنیت...
نترسیدن و شاد بودن..
احساساتی که انگار قسم خورده بودن تا حد توان از لیام تو اون روزا دوری کنن.

آشفتگی و وحشت هنوز هم تو زندگی لیام حرف اول رو میزد. برخلاف انتظار شمار روزها از دستش در رفته بود. نمیدونست چند شنبه‌است؟ چقدر از زمستون باقی مونده؟ و چند وقته که تقریباً از زین چیزی جز یه تصویر متحرک نداره!

این چند وقت لیام شبهاش رو بیدار میموند. نه برای تفریح، بلکه برای فکر کردن و دوره کردن تمام نگرانی‌ها و احتمالات بد آینده. ترس از تمام این اتفاقات باعث شده بود تقریباً از تمام خوشی‌های زندگیش فاصله بگیره.

خیلی وقت بود سمت رسیدگی به پوستش نمی‌رفت. تنها لطفی که در حق بدنش میکرد روزانه دوش گرفتن بود. انبار فیلم‌های دانلود شده‌اش خاک میخورد و تنها کاربرد گوشی و هندزفریش این روزا رسوندن امواج صوتی ناشی از موسیقی‌های غمگین به گوشش بود.

آمار کتاب خوندناش پایین اومده بود و هنوز هم یک کتابی که برای ویرایش پیشش بود تموم نشده بود.

با نهایت توان از هورمونهای جنسیش برای آرامش و ترشح موقت دوپامین استفاده میکرد اما میتونست اعتراف کنه حتی خودارضایی هم لذت سابق رو براش نداره و این فاجعه‌ی زندگی لیام بود. کابوس رسیدن به این موقعیت تو شصت سالگی برای لیام یه معضل جدی به نظر میومد اما اون به همون زودی و تو ابتدای دهه‌ی سوم زندگی دچارش شده بود.

بدنش، روانش لذت‌ها رو پس میزدن. گرفتار درد روحی عجیبی شده بود. دردی که دوست نداشت. دردی که اونو از درون میخورد و آرامش رو ازش سلب میکرد.

اعتراف برای خودش سخت نبود. نه وقتی مغز و قلبش متفق‌القول شده بودن که علت تمام این بی میلی ها و سرخوردگی‌ها کمبود زینه.

حالا انگار علاوه بر روحش، جسمش هم مطالبه‌ی زین رو میکرد. و این خنده دار بود که لیام داشت در مقابل ذره ذره‌ی وجودش مقابله میکرد. حتی گاهی براش سوال میشد که وقتی تمامش زین رو طلب می‌کنه این مقاومت از کجا سرچشمه گرفته؟

My weakness {Z.M} Where stories live. Discover now