16.I love you!

1.1K 159 291
                                    

Know that you've been broken.......💛...............

برگه های تو دستش رو کمی جا به جا کرد و با فوت کردن نفسش از دفتر خارج شد. بالاخره بعد از چند روز به خودش جرأت داده و برای حرف زدن و دیدن کارگردان اومده بود و خوشبختانه با برخورد خیلی خوبی ازش استقبال شد. در صورتی که نایل با شرمندگی تمام آماده بود تا همه‌نوع توهینی نصیبش بشه‌.

در هر صورت به شکل بی ادبانه‌ای وسط کار قهر کرده و رفته بود. البته کارگردان بهش اطمینان داده بود که واکنشش رو درک میکنه و اتفاق مهمی نیست و همینطور عذر خواهی هم کرد اما خب نایل هم به شکلی غیر مستقیم بهش فهموند که عصبانیتش تنها متعلق به شانه و از کسی جز اون دلخور نیست.

با وجود همه‌ی اینا اتفاقی افتاده بود که باعث میشد نایل تمام فکرش رو روش متمرکز کنه و اهمیتی به حوادث گذشته نده. به طرز غیرقابل باوری دو تا پیشنهاد به شدت وسوسه کننده بهش شده بود و نایل تو خوابش هم همچین چیزی رو نمیدید.

یعنی یه جورایی حرف لیام درست از آب در اومده بود و کارگردان کاملا جدی ازش خواسته بود که تو ادامه‌ی فیلم هم حضور داشته باشه و بازی کنه. و از طرفی بهش اطمینان داده بود که سرپرست گروه موسیقی فیلم از صدا و‌مهارت نایل توی گیتار زدن خوشش اومده و قصد داره چندتا آهنگ رو با کمک نایل برای فیلم ضبط کنه. و البته پیشنهاد دوم چه اولی رو بپذیره چه نه، پابرجاست.

نایل هم با وجود اینکه شک نداشت قراره کار دوم رو قبول کنه اما فرصت خواسته بود تا فکراشو بکنه و جوابش رو همراه پیشنهاد اول به کارگردان بده. یه جورایی انگار تو خواب بود و ماجرا هنوز به باورش نرسیده بود و نایل همش منتظر بود که از این رویا بیدار شه.

به هر حال مگه چند نفر شانس اینو دارن که یه هنر پیشه یهویی بیاد سراغش و بهش بگه از هنرنماییش خوشش اومده و بعد اونو پیش یه کاگردان درجه یک ببره و تازه بعد از بازی تو قسمتی از فیلم ازش بخوان که باز هم بازی کنه و اهنگ بخونه؟ خب این کاملا شبیه یه سوپر رویا میموند که باورش سخت و غیر ممکن بود.

و نایل هم که اصولا عادت نداشت زود و بدون تلاش و جنگیدن به قله برسه به طبع سخت تر این موفقیت ناگهانی رو میتونست درک کنه.

ناخواسته داشت به لیام و واکنشش بعد از شنیدن این خبر فکر میکرد. احتمالا لپاش قرار بود کبود شن و گلوی لیام هم از شدت جیغ جیغاش پاره میشد.

نمیدونست خوشحال باشه یا گیج! دلیلش برای فرصت خواستن هم همین بود که کمی فکر کنه و بتونه برای اولین بار آینده‌ی دورشو تصور کنه و ببینه چی میخواد و چی نمیخواد.

هنوز غرق و درگیر افکارش بود که با ایستادن یه نفر جلوش درست تو خروجی ساختمون متوقف شد و سرش رو بالا آورد. با دیدن شان که بهش زل زده بود اخمی کرد و راهش رو کج کرد تا از اونجا بره اما شان با اصرار دوباره جلوش ایستاد.

My weakness {Z.M} Where stories live. Discover now