آن‌جا که گردباد خاطرات خاکستری تو را بلعید.

1.5K 229 85
                                    

تا حالا به داروی مسکن فکر کردین؟ موقعی که درد داریم داروی مسکن می‌خوریم و با حس نکردن درد خیلی ساده‌انگارانه حس می‌کنیم دیگه دردی وجود نداره اما این واقعا، یه توهم لعنتیه!

هیچ مسکنی نمی‌تونه درد رو از بین ببره، مسکن فقط باعث میشه احساسش نکنیم، یا مثلا نور لامپ در تاریکی شب، ظلمات رو از بین نمی‌بره فقط اوضاع رو بهتر می‌کنه.

اگه چند لحظه اثر مسکن از بین بره، یا اگه برق چند دقیقه قطع بشه، اون موقع عمق فاجعه مشخص میشه.

****

کراوات چانیول رو براش بست و به صورتش خیره موند، رنگِ یاسیِ پیراهنی که امروز برای همسرش طراحی کرده بود، هارمونی خوبی با چهره‌اش داشت.

"به چی زل زدی بکهیونم؟"

بدون اینکه بهش جوابی بده روی پنجه‌ی پا‌هاش بلند شد و به آرومی گونه‌ی مردش رو بوسید، در واقع سوال چانیول احمقانه بود! واقعا نمی‌دونست محو نگاه کردنش شده؟

لب‌هاش رو به لب‌های چانیول چسبوند و مشغول چشیدن طعمی شد که هیچ‌ وقت دلش رو نمی‌زد، پهلوهاش بین دست‌های بزرگِ همسرش اسیر شدن و چانیول با کمی بالا دادن بدن ظریفش، سعی کرد به پسر کوچولوش کمک کنه.

بعد از چند دقیقه از بوسه‌ی فرانسوی‌شون دل کندن و‌‌ پسر کوچکتر در حالی که سرش رو‌ توی سینه‌ی پهن مرد مقابلش فرو کرده بود، نظرش رو در خصوص رنگ تن همسرش بیان کرد.

"یاسی خیلی بهت میاد یولی، فکر کنم باید چند دست لباس مختلف با این رنگ داشته باشی."

سرش رو خم کرد، جوری که نفس‌های گرم بکهیون به گردنش بخورن و موهای طلایی رنگش رو بوسید .

"میشه بهم بگی در مورد کدوم رنگ این حرف رو نزدی پارک هیون؟"

یه لبخند مستطیلی قشنگ حکومت لب‌های بکهیونش رو به عهده گرفتن و مشت ضعیفی به سینه اش کوبیده شد.

"تقصیر من نیست که تو با همه چیز جز بستن کراوات سازگاری داری."

آروم به سمت کاناپه حرکت کرد و بعد از اینکه خودش روش نشست بکهیون رو روی پاهاش نشوند، هنوز به ساعت قرارشون نرسیده بودن .

"قبل از اینکه تو وارد زندگیم بشی مجبور بودم پاپیون ببندم."

تکیه‌اش رو به استوارترین تکیه‌گاه زندگیش داد و دستش رو بین دست‌های چانیول قرار داد .

"یول! من می‌دونم که تو حداقل چهارساله میتونی اینکار رو انجام بدی!"

ابروهاش بالا پریدن و سعی کرد خنده‌اش رو قورت بده .

"اشتباه می‌کنی."

"می‌تونی اینطوری بگی اما من دیدم چطور برای اون پسر کوچولوی هم‌بازیت کراوات بستی! به هر حال مهم نیست، هیچ وقت حق نداری خودت اینکار رو انجام بدی چون متعلق به منه!"

Murder In Itaewon Where stories live. Discover now