پرتقال معطر من، گذشته‌ات را با سنگ عشق نابود می‌کنم.

656 180 110
                                    

در تمام مدتی که محکوم به تحمل بی‌خبری بود، راهروی بیمارستان رو با قدم‌های نه چندان استوارش متراژ می‌کرد. چانیول حتی نمی‌تونست به یک صندلی پناه ببره!
مدت حضورش در بیمارستان به یک‌ ساعت نمی‌رسید، اما انگار چند سال سپری شده بود. تمام زندگیش توی اتاقی بود که درِ بسته‌اش مثل خنجری قلبش رو نشون می‌گرفت.

هضم اتفاقات ساعات قبل ساده نبود، چانیول حاضر بود همه چیزش رو از دست بده، اما در عوض خاطره‌ی لرزیدن بدن بکهیون توی آغوشش در ذهنش بمیره.

برای بازیگر معروف هیچ‌چیزی ترسناک‌تر از درد‌های پسرکش وجود نداشت، عذاب کشیدن بکهیون مثل سوهانی بود که روی قلبش کشیده می‌شد و گوشتش رو ریز می‌کرد.

اگه دنبال بکهیون نمی‌رفت، چه چیزی رخ می‌داد؟ فکر کردن به این مهمِ ناخوشایند، باعث التماس حنجره‌اش به فریاد کشیدن می‌شد، چانیول آسمونی بود که تمام زینتش تک‌ستاره‌اش بود و اگر ستاره‌اش خاموش می‌شد، در تاریکی فرو می‌رفت.

کسی حق نداشت ستاره‌اش رو خاموش کنه، کسی حق نداشت مقابل ستاره‌اش قرار بگیره و حق نورافشانی رو ازش بگیره.

به اتاق نزدیک‌تر شد و سعی کرد حداقل حرف‌های کادر درمان رو متوجه بشه اما احتمالا برای آرامش بکهیون، حرفی بین اون افراد رد و بدل نمی‌شد.

به هرحال، نیاز نبود خیلی بیشتر صبر کنه چون چند دقیقه بعد دستگیره‌ی در به سمتِ پایین حرکت کرد و جونمیون از اتاق خارج شد. نگاهی به صورت آشفته‌ای که مقابلش بود انداخت و لبخندی زد. لازم نبود چانیول چیزی بپرسه. رخسارش پر از سوال بود.

قبل از اینکه حرفی بزنه برای دادن آرامش سرش رو با طمأنینه حرکت داد و چانیول رو به سمت صندلی هدایت کرد، چند ضربه‌ی کوچک به شونه‌اش زد و پسرِ بلندقامت رو بیشتر منتظر نذاشت.

"نیازی نیست نگران باشی. به خاطر اقدام به موقعی که داشتی خطر رفع شده اما می‌تونست منجر به چیزهای بدتری بشه. با این همه، چانیول می‌تونی بگی اون آدم کی بود که باعث شد همچین اتفاقی بیفته؟ واضحه که بکهیون هراس زیادی ازش داشته و از اونجایی که واکنشش زیادی شدید بوده به نظر می‌رسه ترسش ریشه‌ی قدیمی داره! حالا می‌تونه یه اتفاق مشابه باشه یا یک آدم مشابه. می‌ترسم که اون آدم رو بشناسیم."

نفس عمیقی کشید، ذهنش هنوز درگیر بخش اول حرف‌های جونمیون بود و برای همین باز هم از تمام کائنات ممنون بود که تاخیر بکهیون رو‌ در نظرش عجیب جلوه داده بودن و باعث شدن دنبالش بره.

دست‌هاش رو مشت کرد و در حالی که سعی می‌کرد چهره‌ی کثیف کسی که معشوقش رو اذیت کرده رو از یاد ببره پاسخ جونمیون رو داد.
" همون‌طور که خودت هم می‌دونی، بکهیون زیاد در مورد جزئیات گذشته‌اش با من حرف نمی زنه! من هم اصراری به فهمیدنش ندارم چون می‌دونم فکر کردن به گذشته اذیتش می‌کنه، خودت باید بهتر از من بدونی جونمیون."

Murder In Itaewon Where stories live. Discover now