وطن من آغوش توست و حال، غربتیِ زمینم.

351 120 144
                                    

[flash back]

( چند سال پیش)
بکهیون با بغض به صفحه‌ی روزنامه‌ خیره موند و بعد دستش رو داخل جیبش فرو برد، مهم نبود که پول زیادی نداشت. باید اون روزنامه رو می‌خوند.
صفحاتش رو به تندی ورق زد تا به مکان مورد نظرش رسید، هوا رو با درد فرو فرستاد و روی یک نیمکت نشست.
محبوب‌ترین دختر سکس‌بار داجئون شب گذشته به قتل رسید.

گلوش خشک شد و دست‌هاش شروع به لرزیدن کردن، مادرش مرده بود؟! در واقع مادر که نه، بهتر بود از لفظ اون زن استفاده می‌کرد.... به هرحال، مرده بود؟!
حس سنگینی بدی رو روی قلبش احساس می‌کرد، به چهره‌اش زل زد، خیلی جوون بود. گفته بودن وقتی ۱۶ ساله بوده بکهیون رو به دنیا میاره... پس الان سنی نداشت؟! باید نسبت بهش احساس خشم می‌کرد یا دلسوزی؟! جوشش اشک رو توی چشم‌هاش حس کرد و لحظاتی بعد صفحه‌ی روزنامه توسط اشک‌هاش خیس می‌شدن.

بکهیون ازش متنفر نبود، بارها مقابل بقیه لعنتش کرده بود؛ اما دلش برای زنی که مادرش بود می‌سوخت.

می‌تونست بفهمه اون زن هم به اندازه‌ی خودش بدبخت بوده، در غیر این صورت از سن کم تن‌فروشی نمی‌کرد و بعد وقتی نوجوون بود از یک مشتری باردار نمی‌شد... بار دیگه به عکسش نگاه کرد و در نهایت از نزدیکترین مغازه یک بطری سوجو خرید، روزنامه رو روی نیمکت گذاشت و از اون الکل بی‌رنگ مقابلش ریخت.

بعد از اتمام مراسم یادبود کوچکش به ساعت نگاه کرد و هینی کشید. چند ساعت دیگه به سئول بلیط داشت پس به سمت خونه‌ای که حالا فروخته بودش، دوید. با رسیدن به اونجا چمدون کوچک وسایلش رو همراه خودش کشیدش و به ساختمون قبیح پشت سرش تلخند زد.

پدرش چند ماه پیش مرده بود، به دلیل اوردوز هروئین، نمی‌فهمید چطور تونسته در تزریق به خودش اشتباه کنه، تنها کاری که پدرش درونش خوب بود، همین بود... بعد از مرگ اون مرد مدرسه رو برای مدتی ترک کرده بود، حالا که نه پدرش و نه بچه‌های مدرسه اطرافش حضور نداشتن زخم‌های بدنش تقریبا خوب شده بودن و داشت برای همیشه اون شهر لعنتی رو ترک می‌کرد. هرچند کابوس‌هاش همیشه همراهش بودن، هرجای دنیا هم می‌رفت نمی‌تونست راحت بخوابه چون در خواب بهش تجاوز می‌شد، در سرما رها می‌شد، کتک می‌خورد، تحقیر می‌شد یا قلب کوچیکش مجبور به تحمل استرس دزدی بود؛ اما بهتر از اینجا بود.

فعلا هیچ هدفی برای زندگی نداشت. نمی‌دونست یک نفر مثل اون چرا باید ادامه بده! هر بار که تیغ رو روی دستش می‌کشید برای زیاد کردن عمق جراحات وسوسه می‌شد؛ اما با یادآوری اینکه پدرش حالا توی اون دنیاست، ترجیح می‌داد همین‌جا بمونه.

Murder In Itaewon Where stories live. Discover now