Chapter 23

2K 257 121
                                    

روز فارغ التحصیلی بود که لویی، کارنامش رو از طریق ایمیل دریافت کرد. اون درست سر میز صبحانه بود و به سختی چیزی از گلوش پایین میرفت چون قلبش از شدت استرس تند تند میزد. استرس برای سخنرانی که داشت، و برنامش برای کام اوت کردن.

پدرمادرش گوشیش رو بعد از مراسم جشن تحویل دادن و لویی قول داد که روی درساش تمرکز میکنه. لویی قول داد، اما درست وقتی که توی اتاق تنها شد، شروع به تکست دادن به هری کرد و برای چند ساعت درس خوندن رو فراموش کرد.

این قشنگ بود که هری هر وقت نیاز داشت، کاری میکرد حواسش از اتفاقات استرس اور اطرافش کم بشه. هری راه فرارش بود و لویی عاشق این بود. لویی عاشق هری بود و هری هم متقابلا عاشقش بود.

ازمرالدا در اتاقش رو زد و این به لویی فهموند که یه نامه داره. پس بعد از اینکه لویی در رو قفل کرد، با هری فیس تایم گرفت چون اونا میخواستن باهم کارنامشون رو ببینن. اگه هری ۸۵ یا بالاتر میگرفت، اونا میتونستن باهم توی یکی از دانشگاه های لندن درس بخونن. لویی احتمالا به اکسفورد یا کینگ کالج میرفت.

پدرومادرش روی اکسفورد پا فشاری میکردن اما لویی کینگ کالج رو میخواست، چون به هری نزدیکتر بود و البته که هم کینگ کالج و هم اکسفورد تقریبا از نظر علمی یکی بودن. لویی نامه ی قبولی در هردو دانشگاه رو چند هفته پیش دریافت کرده بود و فقط باید به یکی شون ایمیل میزد و جواب مثبتش رو اعلام میکرد.

"هیییی"

هری گفت و چشمای لویی روی اسکرین گوشیش قفل شد.

"اون که روی در کمدته، کت و شلواره؟"

هری سری به نشونه ی تایید تکون داد، و ادامه داد:

"دارم برای جشن فارغ التحصیلی دوست پسرم حاضر میشم"

"اوه خدایا"

"استرس داری؟"

"یه ذره ... یه عالمه درواقع"

لویی اعتراف کرد و روی میزش نشستو ادامه داد.

"تو استرس داری؟"

فارغ التحصیلی هر دوشون امروز بود اما مال هری دو ساعت دیرتر از مال لویی بود.

"کارنامتو گرفتی؟"

"اره، قراره باهم بازشون کنیم، مگه نه؟"

"اوهوم"

"اوکی پس؛ شروع کن"

جفتشون نامه هاشون رو با دندون باز کردن چون با یکی از دستاشون گوشی رو نگه داشته بودن و اصلا هم اهمیت نمیدادن که شبیه احمقا شدن.

"اول تو"

هری گفت و نگاهش به ورق خودش افتاد.

"من ۹۸ گرفتم"

"اوه گاد این عالیه لو!"

هری با هیجان گفت و لویی لبخندی زد، لبهاشو به هم فشرد و از هری خواست مال خودشو بهش نشون بده.

Baby Heaven's In Your Eyes [L/S: Persian Translation]Where stories live. Discover now