Chapter 21

3.4K 356 269
                                    

یک ماهی میشد که اونا باهم بودن اما برای لویی این مثل یک سال گذشت، البته از نظر عالی بودن. اون همیشه به هری جمله 'دوست دارم' رو بعد از یه قرار یا وقتی که روزشون داره تموم میشه و میخوان برن خونه میگن.

و هری تابه حال جواب هیچ کدوم از دوستت دارم های لویی رو با چیزی جز یه لبخند و بوسه هاش نداره بود. البته که لویی خوب میدونست تنها چیزی که میخواد، اینه که هری خوشحال باشه و عشقو احساس کنه و به جرعت میتونست بگه هری این اواخر هردو رو احساس کرده بود.

اما لویی میدونست که هری خیلی بهش اهمیت میده و حتی یه جورایی عاشقشه، چون سه هفته پیش لویی برای دروغ اپریل به هری گفت میخواد باهاش بهم بزنه و هری تقریبا داشت گریه میکرد. این واقعیت بود.

لویی همراه لیام توی یه مغازه ی رولکس بودن و سعی میکردن یه ساعت خوب برای سالگرد یک ماهگی رابطه شون پیدا کنن. لویی میدونست که هری از اینکه اون پول زیادی سر چیزای مسخره براش خرج میکنه متنفره اما لویی عاشق پول خرج کردن براش بود، با اینکه اون حداقل ۲ سال ازش بزرگتر بود.

پدرومادرش بلاخره از قضیه النور کشیده بودن بیرون و مثل قبل باهاش رفتار میکردن. مادرش هنوزم نمیدونست که پدرش داره بهش خیانت میکنه اما لویی قصد داشت در اسراع وقت بهش بگه. خانوادش قرار بود این اخر هفته رو برن لندن تا پدربزرگ و مادربزرگشو ببینن اما لویی با گفتن اینکه باید برای امتحانا درس بخونه از زیر رفتن، در رفت. گرچه امتحانا یه ماه دیگه بود.

(البته که قرار نبود اون اخرهفته رو درس بخونه. میخواست هری رو دعوت کنه خونشون)

"این چطوره؟"

لیام پیشنهاد داد و مشخص بود که بابت اینکه نزدیک یک ساعت توی یه مغازه ساعت فروشی برای پیدا کردن یه ساعت عالی که به سلیقه لویی بخوره، کلی اذیت شده.

"ببین، حتی میتونی طوری تنظیمش کنی که الارم بزنه"

لیام گفت و سعی کرد توجه لویی رو به ساعت طلایی که با دست نشونش میداد جلب کنه.

"تازه، میتونی ست نقره ایش رو هم برای هری بگیری"

لویی به قیمتش نگاه کرد. اون فقط چهارهزار پوند بود.

"این دوتا دو میبرم"

به مرد پشت کانتر که سعی میکرد میکرد مدل های مختلف ساعتو بهش بفروشه گفت.

"و لطفا برنامه ریزیش کن که هر ماه روز بیست و دوم زنگ بخوره"

مرد سری تکون داد و مشغول کارش شد و لویی هم کارت بانکیش رو بیرون اورد. اگه پدرومادرش ازش میپرسیدن چرا دوتا ساعت دقیقا مثل هم گرفته، میتونست بهشون بگه فقط نتونسته تصمیم بگیره کدوم بهتره.

Baby Heaven's In Your Eyes [L/S: Persian Translation]Where stories live. Discover now