Chapter 6

3.5K 425 119
                                    

خب,ممکنه لویی گی باشه و الان اون تو یه وضعیت بحرانی قرار گرفته.

و الانم نزدیک به دیوونه شدن بود چون اولا,نزدیک اومدن مهمونا برای جشن سالگرد اون و النور بود,ولی لویی هنوز نمیتونست دست از فکر کردن به هری و بوسیدن اون پسر ورداره,و دوم اینکه اون هنوز مطمعن نبود که هنوزم دلش میخاد با دختری که سه بار,با دوتا آدم مختلف بهش خیانت کرده ازدواج کنه یا نه.(یه بار تو بازی جرعت حقیقت وقتی اون دختررو بوسید دوبار دیگشم با هری.)

پس آره میشه گفت لویی تو بحران بدی گیر کرده بود و نیاز داشت تا یه لیوان شامپاین بخوره تا بتونه یکم آرامششو برگردونه.

لویی با حرکت دستش یکی از خدمتکارارو صدا کرد تا سینی مخصوص لیوانای شامپاین رو براش بیاره و لویی دوتا از اونارو ورداشت.النور هنوز داشت حاضر میشد و پدرو مادرش هم میخواستن برای نیم ساعت اول باشن تا پدرش بتونه یه سخنرانی داشته باشه.بعد از اون به پاریس میرفتن.

پدرش اونجا یه جلسه کاری داشت و مادرش هم باید همراه پدرش میرفت,تا پدرش بتونه با زن خوشگلش پز بده.این چیزا برای لویی مهم نبودن,و از خوش شانسیش قرار بود النا بیاد تا از دخترا نگهداری کنه پس اون کلا آزاد بود.

وقتی زنگ در رو زدن لویی سومین لیوان شامپاینش تو اون ده دقیقه رو تموم کرد.از جاش بلند شد تا در رو باز کنه,البتا که وظیفه خدمتکارا بود ولی اون از یه جا نشستن خسته شده بود.

"النور!"داد زد و صداش تو سالن پخش شد.

بعدش النور رو دید از پله ها با یه پیرهن آبی پایین میاد.اون بیشتر شبیه کیسه زباله بود تا پیرهن.

از کی تاحالا به طرز پوشش اون دختر بی احترامی میکرد محض رضای خدا!

اونجا چهار نفر از بچه های مدرسشون پشت در بودن و بعد از نیم ساعت سالن خونه با بچه های سال دوازدهمی و بعضی از یازدهمیا پر شده بود.البته پدرو مادر النور هم بودن که داشتن با والدین لویی صحبت میکردن.

لویی تا الان پنج تا لیوان دیگه شامپاین خورده بود و الان یکم احساس سرگیجه میکرد.

اون لیام رو تو آشپزخونه پیدا کرد.

"دوست پسرت نمیاد?"لویی ازش پرسید.

"اون دوست پسرم نیست و,آره داره میاد.نزدیکه تقریبا."

"داری بهش تکست میدی?"

"اوهوم."

"کی باهاشه?"

"نایل,و...هری.میدونم گفته بودی نمیخای اون باشه ولی یه جورایی انگار خودشو دعوت کرده."

"نه,نه مشکلی نیست."

همون لحظه زنگ در به صدا درومد و لویی با عجله به سمتش رفت تا در رو باز کنه.

نایل,زین و هری اونجا واستاده بودن و بهش خیره شده بودن.هرکدوم از اونها یه بطری از انواع مختلف الکل دستشون بود.

Baby Heaven's In Your Eyes [L/S: Persian Translation]Where stories live. Discover now