Chapter 9

3.1K 385 179
                                    

لویی تقریبا ساعت 7 بیدار شد و برای یه لحظه سورپرایز شد وقتی هریو اون ور تخت کنار خودش دید درحالی که پتو رو روی خودش مچاله کرده بود.

اون سریع از تخت بیرون اومد و تمام تلاششو کرد تا زود به اتاقش برگرده قبل از اینکه النور بیدار بشه و جای خالی لویی روببینه.

وقتی رو تخت دراز کشید و منتظر موند تا النور بیدار بشه، همه اتفاقاتی کی طی چند ساعت پیش با هری افتاد از ذهنش گذشت.

لویی یه هو یادش اومد که امروز تولدشه و کریسمس درواقع فردائه، این باعث میشد احساس بهتری به همه چی داشته باشه.

النور حدودای نه بیدار شد و همه باید ظهر اتاقاشونو تحویل میدادن. وقتی لویی، هری رو توی پذیرش هتل دید، پسر بزرگتر یه چشمک گستاخانه بهش تحویل داد و تنها کاری که لویی تونست بکنه این بود که سرشو برگردونه.

این قطعا بهترین شبی بوده که لویی داشته و حتی تصاویر اون شب هم دائما توی ذهنش مرور میشدن.

اونا شام شب کریسمسشونو مثل هر سال خوردن و خواهر کوچیکترش زودتر به تخت رفت چون برای فردا هیجان زده بود. لویی مطمئن بود که فردا کلی پول کادو میگیره، گرچه اون الان ماشین خودشو داشت.

لویی درست حدس زده بود چون فردای اون روز، یه پاکت کنار یه کیف پر از شیرینی های بلژیکی پیدا کرد. توی اون پاکت، یه کِرِدیت کارت امریکایی جدید بود. یه ورقع کوچیک هم که روش رمز و چیزای دیگه هم چاپ شده بود همراهش بود.

اون از پدرو مادرش تشکر کرد و پدرش بهش گفت که اون قراره ماهی سی هزار پوند توی اون کارت بگیره که میتونه اونو برای ایندش نگه نداره. به هرحال اون برای تمام اون پولا برنامه ریزی کرده بود. قرار بود یه خونه توی لندن بخره، بعدشم یه خونه لب ساحل توی جزیره کانوی، جایی که اون قایق تفریحی که همیشه ارزوش بود رو گرفته بود.

برف شروع به باریدن کرد و حتی برای دوروز بعد وقتی باربارا باهاش تماس گرفت و بهش گفت که اونا میخوان برای ناهار بیرون برن هم بند نیومد.

لویی برای پدرو مادرش یه بهانه جور کرد و گفت که میخواد النور رو برای چند ساعت بیرون ببره.  اون یه تیشرت ابی کم رنگ از برند lacoste پوشید. یه شلوار جین ابی و کت چرمش از برند burberry رو باهاش ست کرد. وقتی که نتونست بوت هاشو پیدا کنه، تصمیم گرفت با کفشای کانورسش بره.

اونا همدیگه رو توی یه رستوران چینی توی یه پاساژ معمولی ملاقات کردن و طبق معمول لویی به اینجور مکانها عادت نداشت اما کم کم عادت میکرد. همه ی اعضای گروهشون اونجا بود و جید و پری هم بهشون اضافه شدن پس اونا از هشت نفر، شدن ده نفر. لویی واقعا با این مشکلی نداشت چون اون دوتا دختر دوست داشتنی و بامزه بودن. اون باید دلتنگ النور میشد، واقعا باید میشد، اما نشد.

Baby Heaven's In Your Eyes [L/S: Persian Translation]Where stories live. Discover now