50

2.1K 367 332
                                    


زين چشماشو باز كرد و با صورت غرق در خواب ليام رو به رو شد. بدنشو كشيد و چند بار چشماشو به هم زد.
ليام به خاطر سرما تا جايي كه مي تونست به زين نزديك شده بود تا از گرماي تنش استفاده كنه. بدن برهنشون سرد بود و زين كمي خودشو جمع كرد. سوييشرت روي صندلي جلو رو برداشت و روي ليام انداخت. تيشرت مشكي رنگشو كه چروك شده بود پيدا كرد و تنش كرد.
: ليام؟
ليام تكون خورد و سويشرت رو بيشتر روي خودش كشيد.
: ليام؟؟؟
زين با صداي بلند تري گفت و ليام اخم كرد: پنج دقيقه ديگه
زين واقعا خندش گرفت: مگه ميخوام بفرستمت مدرسه؟ ساعت ٨ شبه
ليام لاي چشماشو باز كرد: بيا اينجا
زين به ليام كه از سرما سويشرتو دور خودش پيچيده بود نگاه كرد: اول پاشو لباس بپوش سرما ميخوري
ليام خنديد: باشه يه كم بيا پيشم بعدش مي پوشم
زين ناباور به چشماي ليام نگاه كرد: داري خودتو لوس ميكني؟؟
ليام سرشو تكون داد و با صدايي كه از هميشه بم تر شده بود گفت: دقيقا
زين خنديد و كنار ليام دراز كشيد: اگه سرما بخوري...
+ سرما نميخورم
زين به چشماي ليام نگاه كرد : تو عجيبي
ليام لبخندشو عميق تر كرد: تو بيشتر از من
و ادامه داد: وقتي رفتيم خونه با پسرا صحبت ميكنيم؟؟؟
زين سرشو تكون داد: راستش ...
+زين... فقط بهم بگو چرا شك داري
: شك ندارم
+داري ... بهم بگو چرا
: نميخوام ياسر بهت اسيب بزنه
+نمي تونه ...
: چرا مي تونه
+چي بهت بگم كه بهم اعتماد كني؟
: بهت اعتماد دارم
ليام بدون اينكه نگاه خيرشونو قطع كنه گفت: پس...
زين با تن صداي ملايمي گفت: بهم يه قولي بده
ليام كمي جا خورد و در نهايت گفت: چه قولي؟
زين كمي مكث كرد: بهم قول بده دروغ نگي و پنهان كاري نكني
ليام لبخند زد: بهت قول ميدم. من چيزي براي پنهان كردن ندارم
زين مردد گفت: خوبه
: پس وقتي رفتيم خونه...
+بهشون ميگيم كه تصميمون چيه
ليام بدون اينكه لحظه اي درنگ كنه به زين نزديك شد و سرشو به قفسه ي سينش چسبوند: دوست دارم لعنتي
زين به ليام كه كاملا توي بغلش جمع شده بود نگاه كرد و موهاشو به هم ريخت .

...
لويي پاشو با استرس تكون ميداد و منتظر برگشتن ليام و زين بود.
نايل بعد از مدت ها سيگار مي كشيد و دستاش به وضوح ميلرزيد: لو... من مي ترسم
لويي چشماشو بست و به موهاش چنگ زد: منم همين طور نايلر . فقط تورو خدا تو حرف نزن بذار من بگم
نايل دستاي لرزونشو به سمت لباش برد و كام عميقي از سيگارش گرفت، دود روو توي ريشه هاش نگه داشت و گفت: اگه بلايي سرت بياره... هري گناه داره... شما ها تازه
لويي لبخند زد و حلقه ي توي دستشو نگاه كرد. همون نوع حلقه با طلاي سفيد و نوشته ي زيباي Always and forever . درست مثل هموني كه مادرش بهش هديه داده بود: مراقب هزا هستي مگه نه؟
نايل از جاش بلند شد و به سمت لويي رفت: بدو بيا تو بغل برادرت احمق
لويي با بدني كه از شدت استرس بي حس شده بود بلند شد و با تمام وجودش نايل رو بغل كرد: اخريشه ؟
نايل لويي رو محكم تر فشرد: نيست مطمئن باش كه نيست.

Fire And Stone(Z.M)Where stories live. Discover now