5

2.6K 483 100
                                    

5
دو ساعت بود كه رانندگي ميكرد و دوساعت بود كه زين خواب بود. وقتي تابلوي پمپ بنزين رو ديد حقيقتا نفس راحتي كشيد و پياده شد تا بنزين بزنه. ماشينو جايي پارك كرد تا بتونه كمي ابميوه بخره كه چشمش به تابلوي درمانگاه خورد و وقتي وضعيت زينو بهشون گفت يكي از دكترا بيرون اومد تا شرايطو بررسي كنه.
ليام در ماشينو باز كرد تا دكتر زينو ببينه و وقتي دست دكتر به پاي اون پسر خورد. زين تكون سختي خورد و با ديدن چهره ي نااشنا دستش سمت كلت كمريش رفت كه ليام سريع گفت: دكتره ماليك اون دكتره اروم باش

زين با نگاه بي حسي صورت جدي دكترو كه زخمشو بررسي ميكردو كاوييد و گفت: نيازي نبود
دكتر با صورت متفكر گفت: شوخي ميكني مرد جوون؟ اين زخم عميقه و تو دارويي مصرف ميكني كه خونريزيتو تشديد ميكنه؟
+نه
: ماليك خواهش ميكنم بهشون بگو
_ چه دارويي مصرف ميكني؟
+سكوباربيتال و استازولام

دكتر به صورت اون پسر كه نهايتا ٢٦ ساله بود نگاه كرد و گفت: ميتوني بياي توي درمانگاه ؟ بايد زخمتو ببندم
+ميام
و وقتي ليام خواست كمكش كنه بدنشو عقب كشيد و پرسيد: كجاييم؟
ليام كه مي ترسيد اون مرد زمين بخوره گفت: نزديكاي نوريچ
زين سعي كرد تاري ديدشو برطرف كنه و به سمت درمانگاه رفت.

دكتر كه مرد سن بالايي بود از ليام خواست بيرون بمونه و بعد از مخالفت شديد زين با اينكه سرم بزنه گفت: داروهايي كه ميخوري خطرناكن بايد احتياط كني زخمت خوب ميشه پانسمانش بايد روزي ٣ بار عوض شه و بايد مراقب باشي كه عفونت نكنه. فشارت خيلي پايينه ولي قبول نميكني سرم بزني و نميدونم چرا. فقط سعي كن از مواد قندي بيشتر استفاده... هي پسر كجا؟
+دارم ميرم دنبال كارم

وقتي زين كه به زور روي پا بود از افيس دكتر بيرون اومد ليام دنبالش شروع به حركت كرد. ميدونست زين حتي اگه توي بدترين شرايطم باشه قرار نيست ضعفشو نشون بده. محض رضاي فاك اون پسر مغرور ترين انسان خلق شده بود.

زين بدون اينكه به ليام نگاه كنه گفت: ميتوني بشيني يا خودم رانندگي كنم؟
ليام گفت: نه نه ميتونم
و بعد اينكه زين روي صندلي كنارش جا گرفت گفت: گشنت نيست؟
+ از جيب كاپشنم پول بردار و برو يه چيزي بگير
ليام جواب داد: يه چيزايي خريدم بيا اينارو بخوريم تابعد
و وقتي كلاب ژامبون و پنيرو به زين داد زين گفت: اگه اونجا ولم ميكردي هم خودت راحت ميشدي هم من
ليام مچاله شدن قلبشو حس كرد و گفت: معلومه كه اينكارو نميكنم
زين با بي تفاوتي پرسيد: اون وقت چرا؟
: چون نميخوام بميري
زين پوزخندي بهش زد : از كارت پشيمون ميشي
: چرا انقدر تلخ حرف ميزني؟ تو منو از اون جهنم اوردي بيرون اره مي دونم كه اينكارو براي خودت كردي نه من ولي بلاخره من بيرونم و از موضوع خوشحالم در ضمن يكي به گوشيت زنگ ميزد من دست بهش نزدم تا بهتر شي.
زين كه فقط يه گاز از كلاب زده بود اونو توي كيسه روي صندلي انداخت و حالت تهوع به سراغش اومد.
گوشيشو در اورد و به صفحش نگاه كرد. استايلز؟؟
به اون پسر زنگ زد و بعد اولين بوق صداي بغض دار اون پسر توي گوشش زنگ زد: ماليك... اونا ... اونا لوييو ...
+ فهميدم ... نگران نباش تاملينسون خودشو ازاد ميكنه بعدشم ميدونه كجا ببرتت. وايسا ببينم كشتنش؟

Fire And Stone(Z.M)Where stories live. Discover now