10

2.2K 404 72
                                    


ليام حقيقتا گيج شده بود. به نايل كه با زين شوخي ميكرد و زين هرچندوقت يه بار لبخند محوي ميزد و يه تيكه به لويي مينداخت نگاه كرد.
نميدونست حسش درسته يا نه ولي حس ميكرد از موقعي كه اومدن اينجا زين خيلي اروم شده با اينكه خطر ياسر كه ليام هيچ ايده اي نداشت كيه تهديدشون ميكرد ولي زين ميخنديد و قسمت عجيب ماجرا اين بود كه هيچ كتك يا اذيتي توي اين مدت در كار نبود.
هري پرسيد: ببخشيدا شماها كجا دارين ميرين ؟ فكر كردم اومديم لباس بخريم
لويي به سمتش برگشت: خب داريم ميريم جايي كه لباس بخريم ديگه
هري ابروهاشو بالا داد: همين الان از جلوي صدتا مغازه رد شديد
نايل غر زد: اي بابا هزا وايسا داريم ميريم يه جاي خوب ديگه
مركز خريد بزرگي بود و استند هاي كوچيك ،خوراكي ميفروختند. ليام با ديدن استندي كه بالاش نوشته بود دليمانجو گفت: هولي شت بچه ها وايسيد.

و به سمت استند رفت و سه تا پك بيست تايي از اون شيريني خوشمزه خريد.
وقتي جعبه هاي پيتزا مانند رو با خودش برگردوند نايل گفت: من تاحالا اينو نديده بودم چيز جديد به نظر مياد
ليام جواب داد: اره من بچه بودم خيلي دوست داشتم فكر نميكردم تو بردفوردم باشه دو تا جعبرو به نايل داد و يه جعبرو به هري.

لويي ايده داد: بريم تو تراس؟ هم ميتونيم سيگار بكشيم هم
ازينا بخوريم ببينيم چيه
زين موافق سيگار بود پس گفت: احياناً با چايي و قهوه نميخورن اينو؟
ليام گفت: اه گاد دمن ايت كاملا چايي رو يادم رفته بود وايسيد الان...
زين گفت: نميخواد بريد توي تراس همون جا هست ديگه
و از جمعشون جدا شد و به سمت تراس رفت

لويي با خنده گفت: يعني واقعا ميخوام بهش تافت بزنم كه همينجوري بمونه و پاچمونو نگيره
هري خودشو به لويي رسوند: اره همينكارو بكن و خنديد
و همشون به سمت تراس نسبتا بزرگ اونجا كه ميز و صندلي داشت رفتن.
زين نزديك ترين ميز به خيابونو انتخاب كرده بود وقتي همه روي صندلي نشستن لويي جلوي هري و ليام جلوي زين نشسته بود و نايل هم وسط لويي و زين.
پيشخدمت ٥ تا منو روي ميز گذاشت و منتظر سفارش اونا شد.

زين پرسيد: همه چايي؟
و همه تاييد كردن پس پنج تا چايي سفارش داد و تاكيد كرد كه زير سيگاري براش بيارن.
نايل در يكي از جعبه هارو باز كرد: اخي چه بامزن
ليام گفت: امتحان كنيد ببينيم دوست داريد اصلا يا نه
هر كدومشون يكي از اون شيريني هارو برداشتن و وقتي زين اونو توي دهنش گذاشت ليام با اشتياق نگاش كرد.

+چيه؟
ليام هول شد: هيچي دوست داري؟
+اره بد نيست
نايل هيجان زده گفت: هولي شت اين عاليه
و لويي و هري هم تاييد كردن.

وقتي چايي ها روي ميز قرار گرفت و به طبع زيرسيگاري ها،زين سيگارشو از جيب كت لي مشكي رنگش خارج كرد و روي ميز گذاشت و هركي يه نخ ازش برداشت.
گوشي زين زنگ زد و صداي خنده و شوخي ليام با لويي و نايل و البته خنده هاي هري قطع شد.
‎+بله؟
~ ماليك يه محموله دارم ميخوام كداشو بزني
+وزنش؟
~سه تن
+يه ميليون دلار
~ميزنم به حسابت كي انجامش ميدي؟
+شب
~باشه موفق باشي
+شماره حسابي كه بهت ميدم فقط اون
~ باشه پسر ممنون
و تماس تموم شد.

Fire And Stone(Z.M)Where stories live. Discover now