"20: آقای خوش هیکل ناشناس"

342 66 355
                                    

لوک نفسشو عمیق بیرون داد و مثل چند دقیقه ی اخیر نگاهشو به زمین دوخت، چند ثانیه بعد زیرچشمی به زین که رو مبل لش کرده بود و ابروهای مشکیش کاملا درهم بودن نگاه کرد و لب پایینشو زبون زد

لوک: زینی؟ خب مگه توام نمیخوای اشتون زودتر آزاد شه؟

زین با همون مودِ فوق العاده عصبی در حالیکه به ترک دیوار رو به رو خیره بود بدون اینکه چیزی بگه سر تکون داد

لوک موهاشو پشت گوشش داد و دستاشو دو طرفش گذاشت تا با کمکشون بلند شه و نزدیک تر به زین بشینه که با دیدن بالا رفتن دست زین سرجاش میخکوب شد و لباشو بهم چسبوند

زین: جلو نیاها! ملعون

لوک سعی کرد همونطور که لباشو بهم کیپ کرده بود خنده شو مهار کنه و نگاه کوتاهی به سقف انداخت

لوک: بخاطر اشتون اینکارو بکن! فیکه دیگه! دو روز با طرف حال میکنی بیرون میرین خوش میگذرونین به حساب اون بعدم همچی تموم میشه طرفم میره پی کارش

همه ی تلاشی که لوک برای نرم و لطیف بیان کردن حرفاش به کار برده بود با نگاه تیزِ و ترسناک زین که بلافاصله بعداز تموم شدن جمله ش تحویل گرفت بی فایده شد و باعث شد دوباره به زمین زل بزنه

زین: اخه ناموصا با اون آدم میشه خوش گذروند لوکاس؟! طرف روانشناسه!!! یحق

ادای عق زدن دراورد و مچ دستشو به طرز گی طوری به پایین خم کرد که باعث شد لوک برخلاف سعی‌ای که در نخندیدن به حرکات زین داشت بلند پخ بزنه و بعد ادای سرفه کردن دراره

زین: بعد که چیی؟! چون آقا مو مشکیِ چش رنگی دوس داره من برم خودمو بندازم بهش؟ از روانشناس ادم بورینگ تر و یبس تر نبود بندازی به من اوس کریم؟!

همزمان که دستشو روی ته ریشاش میکشید با دست دیگه ش به سقف اشاره کرد و همونطور رو به سقف قیافه مظلومی به خودش گرفت

لوک گلوشو صاف کرد تا سرفه ی چند ثانیه پیشش و خنده ای که در راه بود تابلو نشه و با اخم کمرنگی دستاشو به هم قلاب کرد

لوک: میدونم زی باور کن میدونم چقد رو مخه وارد یه رابطه ای شی که اصلا نمیخوایش و یجورایی بلایند دیت‌ــه! قبول دارم چقد غیرمنطقی و احمقانه بنظر میاد و حق داری قبولش نکنی کاملا متوجهم...

با کشیدن نفس عمیق و دادن نگاهش به افق، نقش دراماتیکشو کامل کرد و منتظر ریکشن زین موند

زین: باشه بابا نکن اینطوری اورانگوتان... هرچقدم غر بزنم بلاخره که یکاریش میکنم... چیکار کنم دوستامین نمیتونم دایورت کنم!

لوک با چشایی که از خوشحالی برق میزدن به زین که غمزده زانوشو بغل گرفته بود خیره شد...

                                                                                             •••

-MisUnderstood-[LH]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora