part5

1.1K 132 4
                                    

(Jimin POV)
نمیدونم چقدر گذشت
انگار زمان ایستاده بود و فقط ما توی این لحظه قرار گرفته بودیم
آرزو میکردم که این هیچوقت تموم نشه اما به ثانیه نرسید که ازم جدا شد
چند قدم رفتم عقب
بلند شد و رو به روم ایستاد

جونگ کوک: چیزایی که خریدم رسیده برو آماده شو

جیمین: برای چی؟

چیزی نگفت و وارد عمارت شد
چند دقیقه بعد منم به سمت اتاقم رفتم...وقتی در اتاقمو باز کردم کلی لباس و کفش روی تخت چیده شده بود
بین لباس ها گشتم و یه پیرهن زرشکی جذب با کت مشکی براق و شلوار چرم جذب و براق انتخاب کردم و پوشیدم
ازبین کفش ها هم یه جفت کفش مشکی که طرخ های زرشکی روشون داشت انتخاب کردم
جلوی آیینه به خودم نگاه میکردم که در باز شد و توی چارچوب در ایستاد

جونگ کوک: تموم شد؟

جیمین: قراره جایی بریم؟

جونگ کوک: دنبالم بیا

از اتاق خارج شد و منم دنبالش رفتم
سوار ماشین شدیم و به سمت جایی که نمیدونستم کجاست حرکت کردیم

(Jungkook POV)
تا وقتی هوا تاریک بشه بی دلیل توی خیابون های شهر دور میزدم
وقتی که شب شد به سمت کلاب همیشگی حرکت کردم
حدودا چند دقیقه بعد رسیدیم...ماشینو پارک کردم و باهم وارد کلاب شدیم
با تعجب به اطراف نگاه میکرد

جیمین: تا حالا اینجا نیومده بودم

جونگ کوک: میدونم...اینجا کسی ما رو نمیشناسه یا بهتر بگم تو رو نمیشناسه

جیمین: خب اومدیم اینجا دقیقا چیکار کنیم؟

دستشو گرفتم و به سمت جمعیت کشیدم

جونگ کوک: برقصیم!

(Jimin POV)
اصلا نمیفهمیدم دلیل این کاراش چیه اما هرچی که هست برخلاف همیشه نمیخواستم مخالفتی کنم چون حس میکردم به منم خوش میگذره
ریتم موزیک آروم بود اما صداش انقدر بلند بود که به جز آهنگ چیز دیگه ای به گوش نرسه
تا نیمه های شب فقط و فقط رقصیدیم و بازم مثل صبح متوجه گذر زمان نشدم
نمیدونستم نشونه خوبیه یا نه اما هرچی که هست دارم بهش عادت میکنم...
انقدر خسته بودم که بدون خوردن چیزی از کلاب خارج شدیم و سوار ماشین شدیم

جیمین: هی صبرکن

جونگ کوک: چیشده؟

دستی به گردنم کشیدم

جیمین: گردنبندم نیست!

(Ian POV)
تمام این مدت اطراف عمارت جئون پرسه میزدم تا ببینم اون دوتا کِی قراره از زندانی که برای خودشون ساختن بیرون بیان
بالاخره سوار ماشین شدن...دنبالشون حرکت کردم تا به کلاب رسیدم
وقتی وارد شدن کاملا نامحسوس پشت سرشون راه افتادم
چه موقعیت عالی!
وقتی بین جمعیت مشغول رقص بودن دست دختری رو گرفتم تا خودمو مشغول رقص پنهان کنم و بهترین فرصت بود که گردنبندشو از گردنش خارج کنم...

Don't call me angel(seoson1) [Completed]Where stories live. Discover now