part7

992 110 0
                                    

(Writter POV)
چیزی درمورد دژاوو شنیدین؟!
دیدن چیزهایی که به نظرتون آشنا میان و فکر میکنین قبلا اونارو دیدین یا تجربه کردین
جالبه نه؟!
حالا اگه توی خواب یا بیهوشی ببینین چی؟
توی این دنیا هرچیزی ممکنه اتفاق بیفته اما هیچی تصادفی نیست
فقط غیرممکن غیرممکنه...
با صدای آشنای کسی که با ترس صداش میکرد چشماشو باز کرد

جیمین: جونگ کوک؟!

چندبار سرفه کرد و مقدار آبی که توی ریه هاش مونده بود رو بیرون ریخت و سعی کرد منظم نفس بکشه

جیمین: حالت خوبه؟؟؟

جونگ کوک: صدات..

جیمین: من چیزیم نیست

نگاهی به اطراف انداخت و با یادآوری اتفاقات چند ساعت قبل دستی به موهاش کشید

جیمین: من تصمیممو گرفتم

جونگ کوک: درمورد چی حرف میزنی؟

جیمین: فقط درصورتی میتونیم جلوی اورسلا رو بگیریم که ازش قوی تر باشیم

جونگ کوک: خب؟!

جیمین: یه وایت سارن یا یه دارک سایرن نمیتونه جلوی اون بایسته...اما اگه هردوتا باشه..

جونگ کوک: میشه واضح حرف بزنی؟!

جیمین: میدونم با این کارم به خانوادم پشت میکنم اما این تنها راه برای محافظت از همه است

جونگ کوک: تو که نمیخوای..

جیمین: درسته...من هنوزم موافقم

عشق قشنگه
اما گاهی اوقات میتونه خطرناک باشه
خطرناک تر از تاریکی...
تاریکی که اگه توش گم بشی دیگه راه برگشتی وجود نداره
چون همه میتونن تغییر کنن...

(Jimin POV)
تمام این مدت چیزی جز سکوت بینمون نبود
وقتی به عمارت رسیدیم روی کاناپه نشست
کلافه سمت راه پله رفتم تا کمی استراحت کنم اما با صداش متوقف شدم

جونگ کوک: هنوزم شک نداری؟

بدون اینکه برگردم جواب دادم

جیمین: ندارم

چیزی نگفت اما میتونستم معنی این سکوت رو بفهمم
به طرفش رفتم و لباشو بین لبام گرفتم
روی کاناپه دراز کشید و من روی بدنش خیمه زدم
سریع و داغ همو میبوسیدیم انگار عجله داشتیم
عجله برای آینده ای که معلوم نبود...
دکمه های لباسمو باز کرد و از تنم خارجش کرد
جا به جا شد و منو روی کاناپه گذاشت
به سمت گردنم حمله کرد و محکم میبوسید و میمکید
از حجم زیاد لذتی که برای اولین بار تجربش میکردم چشمامو بستم
اما با بسته شدن چشمام بازم صورت اون دخترو دیدم
دختری که سالهاست توی خوابم میدیدمش...

(Jungkook POV)
بعد از بوسیدن و مارک کردن گردنش پایین تر رفتم
اون پوست سفید و شیرین چیزی بود که صد سال به خاطرش صبر کردم
اینکه یه دارک سایرن مثل من به خاطر همچین چیزی این همه سال صبر کنه واقعا جزو عجایب هشتگانه است...
با کشیده شدن زبونم دور اون سینه های بلوری ناله آرومی کرد که اگه میتونستم ضبطش میکردم تا شبانه روز مثل آهنگ بهش گوش بدم
چندبار کارمو تکرار کردم تا اون صدا رو بیشتر بشنوم...و هربار با بوسیدن سینه هاش ناله های آرومی از گلوش خارج میشد
پایین تر رفتم و شلوار و باکسرشو درآوردم و به منظره رو به روم خیره شدم
اون واقعا یه چیز فراتر از یه سایرن بود...

Don't call me angel(seoson1) [Completed]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن